لو انزلنا هذا القرآن علی جبل لرایته خاشعا متصدعا من خشیة الله و تلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون.
«اگراین قرآن را بر کوهی فرو می فرستادیم، یقینا آن [کوه] را ازبیم خدا فروتن [و] از هم پاشیده می دیدی. و این مثل ها را برای مردم می زنیم باشد که آنان بیندیشند.»
این کریمه که در باره قرآن شناسی است در حقیقت ناظر به عظمت و اهمیت قرآن است. سراین عظمت هم آن است که هر کلامی به اندازه متکلمش عظیم و بزرگ است، لذا دلیل حکمی که در این آیه آمده است هم اجمالا در این آیه یاد شده است هم به تفصیل در سه آیه بعد
مضمون آیه این است که اگر این قرآن بر کوه نازل شود کوه رامتلاشی می بینید. کلمه «متلاشی » از شیئی مشتق نشده یعنی لا شی ءمی شود وگرنه باب تفاعلی نیست که یک ثلاثی مجرد داشته باشد.«تلاشی، یتلاشی » این چنین نیست این اصلش «لا یشی ء» است. از این کلمه «لا شی ء» باب تفاعل ساخته شده متلاشی می شود یعنی لا شی ءمی شود. «لرایته خاشعا متصدعا» یعنی متلاشی می شود چرا متلاشی می شود؟ نفرمود:«من خشیتنا» فرمود: «من خشیة الله » این التفات از یبت به خطاب برای تامین دلیل این حکم است پس اصل حکم این است که «لو انزلنا هذا القرآن علی جبال لرایته خاشعامتصدعا» چرا «من خشیتنا» نفرمود، بلکه فرمود: «من خشیة الله »، چون «الله » متکلم است هیچ موجودی نمی تواند تجلی الهی و کلام الهی را تحمل کند و همین معنا را در سه آیه بعد که در میان اسمای حسنای حق است بازگو می کند: «هو الله الذی لا اله الا هو» «هو الله الذی لا اله الا هو الملک القدوس » «هو الله الخالق الباری ء» که این سه آیه پشت سر هم در بیان توصیف و شرح اسمای حسنای آن متکلم است و اگر متکلم عظیم بود قهرا کلام او هم عظیم است و کلام او آن چنان عظیم است که کوه توان تحمل آن را ندارد. در این جا سخن از «خشیت » است نه خوف، بین خشیت و خوف، تفاوت وجود دارد; خشیت آن ترسی است که با تاثر قلبی همراه باشد ولی خوف این چنین نیست، لذاموحدان عالم فقط از خدا می ترسند از غیر خدا خشیتی ندارند،موحدان هم مانند دیگران از هر چیز گزنده و آسیب رسانی خائف اند:از مار، عقرب گزندگان و درندگان و یا بی احتیاطی ماشین هامی ترسند اما از هیچ چیز خشیت ندارند.
خوف آن ترتیب اثر عملی است، ولی خشیت آن چیزی است که انسان آن را مبدا اثر بداند واز او بهراسد. در این جا هم سخن از خشیت الهی است، خشیت باشعور همراه است و نشانه آن است که کوه ها هم شعور دارند. برای اثبات شعور کوه ها و مانند آن چند دلیل می توان اقامه کرد: دلیل اول همان شعور عمومی است که خدا برای هر موجودی ثابت می کند که «له اسلم من فی السموات »، «لله یسجد ما فی السموات »،«یسبح لله ما فی السموات »، «فقال لها و للارض ائتیا طوعا وکرها» که این چند دسته از آیات قرآن کریم به خوبی دلالت می کندبر سرایت شعور عمومی. درباره کوه ها همان آیاتی که در سوره مبارکه «ص » و مانند آن آمده است که خدا به کوه ها دستور می دهند که با داود هم نواباشند نشانه آن است که آنها هم درکی و تسبیحی دارند.
آیه شانزده به بعد سوره «ص » این است که: «انا سخرنا الجبال معه یسبحن بالعشی و الاشراق » و هم چنین در بحث های دیگرمی فرماید: «یا جبال اوبی معه » این که فرمود ما کوه ها رامسخر داود کرده ایم که صبح و شام همراه او تسبیح می کنند مثل یک نماز جماعتی که مامومین به امامشان اقتدا می کنند سلسله جبال به داود سلام الله علیه اقتدا می کردند. و هم چنین «یاجبال اوبی معه » این اوب یعنی رجوع تاویب یعنی آن شدت رجوع وکثرت رجوع است، اگر کسی چندین بار به خدای سبحان رجوع کندمی شود «اواب »; یعنی کسی که پر رجوع باشد. «آب » یعنی «رجع،مآب » یعنی مرجع آن کسی که اهل رجوع مکرر است به او می گوینداواب: «یا جبال اوبی معه » پس نشانه این است که کوه ها این شعور را دارند.
قرآن یک تعبیری در باره عظمت انسان ها نسبت به موجودات دیگرنظیر آسمان ها و زمین و سلسله جبال دارد و نیز تعبیر دیگری که مقابل این تعبیر است، گاهی به عده ای خطاب می کند که شما بزرگ ترید یا آسمان؟ خوب آسمان از شما بزرگ تر است: «ا انتم اشدخلقا ام السماء بناها» این دو دسته آیات در قرآن کریم مقابل هم هستند. به عبارت دیگر، یک سلسله آیاتی است که می گوید ازانسان کاری برمی آید که از آسمان ها ساخته نیست چه رسد به زمین و سلسله جبال:«انا عرضنا الامانة علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا» وآیاتی مشابه این. پس این دسته از آیات دلالت می کند براین که ازانسان کاری ساخته است که از آسمان ها و زمین و سلسله جبال ساخته نیست و هم انسان بزرگ تر از آسمان ها و زمین است. دسته دیگر آیاتی است که می فرماید آسمان ها و زمین و کوه ها از شمابزرگ ترند. این دو دسته آیات جمعشان چگونه است.
در نصایح لقمان به فرزندش آمده است که: «انک لن تخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا» هر چه گردن فرازی بکنی بالاخره قدرت نداری که زمین را بشکافی و به رفعت کوه ها برسی. در سوره مبارکه مؤمن(غافر) این چنین آمده است که:«لخلق السموات و الارض اکبر من خلق الناس و لکن اکثر الناس لا یعلمون » آفرینش آسمان ها و زمین از آفرینش مردم بزرگ تر است،ولی اکثر مردم نمی دانند. خوب اگر آسمان ها و زمین بزرگ تر ازمردم اند و انسان ها کوچک تر از آسمان ها و زمین اند، چرا ازآسمان ها حمل بار امانت برنیامده است؟ هم چنین در سوره مبارکه نازعات آیه 27 می فرماید: «ا انتم اشد خلقا ام السماء بنیها رفع سمکها فسویها و اغطش لیلها و اخرج ضحیها» پس این دسته از آیات می فرماید: آسمان ها و زمین از انسان ها بزرگ ترند. دسته دیگر ازآیات می فرماید: از انسان کاری ساخته است که از آسمان ها و زمین ساخته نیست. راه جمعش این است انسان اگر منهای آن روح و دین وعقل حساب بشود; یعنی همین بدن مادی باشد; هم چنان که کافر ومنافق خود را همین بدن مادی می پندارد، و می گوید:
«ان هی الاحیاتنا الدنیا نموت و نحیی » و می گوید:«و ما یهلکنا الا الدهر» با همین بینش محدود مادی در برابروحی می ایستد. پس این انسان منهای عقل است، انسان منهای عقل می شود جرم مادی، قهرا زمین و کوه و آسمان از او بزرگ تر است،لذا لقمان در نصیحت خویش می فرماید: «انک لن تخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا» این طور که متبخترانه و مختالانه حرکت می کنی نمی توانی زمین را بشکافی و به گردن فرازی کوه ها نمی رسی، خداهم می فرماید: «لخلق السموات و الارض اکبر من خلق الناس » خدامی فرماید: «ا انتم اشد خلقا ام السماء بنیها» و این انسان است که بار امانت حمل نمی کند، این همان است که «مثل الذین حملواالقرآن ثم لم یحملوها» «مثل الذین حملوا الانجیل ثم لم یحملوها» همان است که «مثل الذین حملوا التوراة ثم لم یحملوها» اگر کسی زیر بار وحی نرود «مثل او کمثل الحماریحمل اسفارا» حمار و خلقت او هرگز از سلسله جبال و زمین بالاتر نیست، این که وحی بر او نازل شد و «فنبذوه وراءظهورهم » این انسان منهای عقل، هرگز از آسمان ها بالاتر نیست.
اما آن انسانی که وحی را می پذیرد و می فهمد و عمل می کند این یقینا از آسمان ها بالاتر است، چون این آسمان ها جرم است و روزی بساط آن ها برچیده می شود: «و الارض قبضته یوم القیامة و السموات مطویات بیمینه » و بدن انسان می پوسد و دوباره خدا زنده می کنداما روح که هرگز نمی میرد، روح که هرگز از بین نمی رود، آسمان هابساطشان برچیده می شود و سلسله جبال بساطشان جمع می شود
این که در باره قرآن فرمود: قرآن چیزی است که اگر بر کوه نازل شود کوه نمی تواند تحمل کند، واقعش همین است، انسان وقتی نزدیک بعضی از آیات می رود از ترس برمی گردد که این آیه یعنی چه؟ هرچه هم تلاش و کوشش بکند به خودش اجازه ورود نمی دهد، یک نمونه آن را در این جا می آوریم: در قرآن در باره کوه ها آمده است که:ای پیامبر، از تو سؤال می کنند که وضع کوه ها چه خواهد شد:«یسئلونک عن الجبال فقل ینسفها ربی نسفا فیذرها قاعا صفصفالا تری فیها عوجا و لا امتا» این آیه را می توان فهمید. یعنی سؤال می کنند در هنگام قیامت کوه ها وضعش چگونه خواهد شد؟ شمادرجواب بگو: «خداوند این کوه ها را درهم می کوبد و همه این دره های ناصاف با ریزش کوه ها صاف می شود و هیچ اعوجاج و امت وکجی در صحنه قیامت نیست.» در دنیا یک انسان ممکن است در اثرخلاف کاری خود را به گونه ای پنهان کند و از شهری به شهری دیگریا از مجمعی به مجمعی دیگر برود، اما در صحنه قیامت هیچ جایی برای استتار نیست نه تپه ای نه کوهی نه دامنه ای نه تلی و نه دیواری است:
«لا تری فیها عوجا و لا امتا». قاع و صفصف این آیه را انسان می تواند بفهمد. یا این آیه که: «یوم تکون الجبال کالعهن المنفوش » این کوه ها که سنگین است ما سنگینی این ها را کم می کنیم مثل پنبه های ندافی شده مثل عهن و پنبه ندافی شده سبک می شوند. یا این آیه که: روزی فرا می رسد که جبال «کانت الجبال کثیبا مهیلا» این کوه ها که خیلی سفت و سخت است مثل یک تلی ازشن می شود که شما یک گوشه اش را اگر با انگشت بردارید بقیه می ریزد، این را می گویند «کثیب مهیل » این قبیل آیات را هم می توان فهمید اما می رسیم به این قسمت: «و سیرت الجبال فکانت سرابا» کوه ها می روند و می روند و سراب می شوند. اگر کسی نخواهدتوجیه کند، کوه ها سراب می شود یعنی چه؟
سراب یعنی هیچ، انسان از دور خیال می کرد کوه است وقتی نزدیک رفت می بیند کوه نیست.
چه قدر انسان باید توجیه کند تا این آیه را بفهمد. بعد ازاین که چندین وجه توجیه کرد بهترین وجه این است که اعتراف کند که من نمی فهمم. گاهی انسان در برابر بعضی از آیات قرار می گیرد و از ترس برمی گردد که این یعنی چه، چقدرما توجیه کنیم سراب یعنی هیچ. نه این که خرد یا ریز و یا سبک می شود بلکه «و سیرت الجبال فکانت سرابا» حالا ما «کانت » رابه «صارت » توجیه کردیم و حال این که «کانت » معنای کانت است نه معنای «صارت » حالا گیرم توجیه کردیم که آن جا سراب می شود، سراب یعنی هیچ، کوه چطور هیچ می شود؟ این فقط «در مورد» کوه است در مورد زمین و آسمان ها نیز این چنین است. این از آن آیاتی است که انسان واقعا حریم می گیرد.
«لو انزلنا هذاالقرآن علی جبل لرأیته خاشعاً متصدّعاً من خشیةالله و تلک الامثال نضربها للناس لعلّهم یتفکرون.»1
«اگر این قرآن را بر کوهی فرو میفرستادیم، یقیناً آن [کوه]را از بیم خدا فروتن [و] از هم پاشیده میدیدی. و این مَثَلها را برای مردم میزنیم باشد که آنان بیندیشند.»
* * *
این کریمه، هم میتواند امیدبخش و نشانه تجلیل و تکریم باشد و هم نشانه توبیخ و سرزنش؛ امّا امیدبخش باشد نسبت به وجود مبارک رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و عترت طاهره ـ علیهمالسلام ـ و شاگردان این مکتب، و سرزنش نسبت به منحرفان از مکتب. قرآن عظیم که اگر بر کوه نازل بشود آن را متلاشی میکند وقتی که پیامبر(ص) آن را در کمال آرامش حمل و هضم میکند و این کتاب نه تنها او را ناآرام نمیکند بلکه مایه طمأنینه و آرامش او میگردد، این نشانه عظمتِ آن انسان است. کتابی که کوه را ریز ریز میکند بر قلب مطهّر رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرود آمد و نه تنها این قلب را ناآرام نکرد بلکه آن را از هر ناآرامی دفع کرد: «نزل به الروح الامین علی قلبک»2 پس این کتاب نازل شد و برای این نازل شد که «کذلک لنثبّت به فؤادک و رتّلناه ترتیلا»3 ما این کتاب را بر قلب مطهر تو نازل کردیم تا تو را تثبیت کنیم، پس این کتاب کوه افکن مایه تثبیت قلب مطهّر رسول اکرم شد.
جنبه توبیخی آیه مورد بحث برای دیگران آن است که کتابی که اگر بر کوه نازل بشود کوه را متلاشی و ریز ریز میکند قلب یک عده در برابر آن هیچ عکس العملی نشان نمیدهد، این همان است که: «انّ منها کالحجارة او اشدّ قسوةً».4
درباره قرآن این دو سمت یاد شده است که از قرآن دو کار متضاد در دو زمینه مختلف ساخته است این که فرمود: «وننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین و لایزید الظالمین الاّ خسارا»5 ناظر به همین است. این کتاب، از یک سو مایه شفای دردهای دل مؤمنین است و از سوی دیگر مایه خسارات تبهکاران. قرآن خود را به عنوان شفای دردهای دل مردم معرفی کرد، نکته این است که نفرمود «دوا»ی دردها بلکه فرمود: «شفا»، ممکن است چیزی دوا باشد، مصرف بشود ولی اثر نکند، امّا ممکن نیست شفا جایی برود و اثر نکند، اصولاً شفا یعنی تأثیر، و این فرض ندارد که شفا جایی برود و شخص درمان نشود، امّا دوا ممکن است جایی برود و هاضمه نپذیرد، پس فرمود: «شفاءٌ لما فی الصدور».