چرا بعضی ها به اهداف خود نمی رسند؟ و یا اینکه با وجود داشتن هدف، نمی توانند به آن دسترسی یابند؟
چرا بعضی ها، سالها در آرزوی داشتن منزل، شغلی مناسب و یا همسری دلخواه خود را به آب و آتش می زنند، بدون آنکه به نتیجه ای برسند. در عوض هستند کسانیکه با وجود نداشتن تحصیلات خوب به آنچه که خواسته اند رسیده و تحصیل کرده ها را نیز به خدمت گرفته اند.
اینان کسانی هستند که از هم آهنگی عقل و قلب برخوردار هستند و خوب می توانند آنها را سنگین و سبک کنند.
آنها توانسته اند از نیروی درونی خود که خداوند به همه عطا فرموده، بهره گیرند.
چگونه می توان جرقه ای در درون بوجود آورد که نیروی درونی را به حرکت در آورد و چگونه می توان این حرکت را حفظ کرد. گاهی اوقات ممکن است با شنیدن یک جمله و یا دیدن یک صحنه این جرقه بوجود آید. تنها کافیست که یک تصمیم بگیرید و اولین قدم را هر چند ناچیز بردارید. وقتی هدفی تعیین کردید، ابتدا به راه رسیدن به آن فکر نکنید، بلکه به خود هدف بیندیشید، گویـی به آن رسیده اید. به هر چه فکر کنیم، بطرف آن نیز جذب خواهیم شد. فکر کردن به هدف، یعنی دعا کردن، یعنی از خدا خواستن، این خواسته باید به صورت تصویر باشد. روح ما افکارمان را بصورت تصویر در ضمیر باطن به ثْبت می رساند. افراد معتاد به کار، فکر می کنند سعادتمند هستند. این امر بخاطر آنست که خودشان را گول می زنند. آنها در واقع خودشان را طوری در کارشان گم می کنند، که دیگر مجبور نیستند بخودشان بنگرند، آنها تصور می کنند چون مدام مشغولند، لابد، کارهای زیادی انجام می دهند، در حالیکه آنها هرگز به چیزهایـی که مهم است نمی پردازند. همیشه به بهانه اینکه خیلی کار داریم، از مراقبت کردن خود غافل می شویم، مثْلا" رفتن به شنا و یا بازی های دیگر که دوست داریم. با وجود مریض بودن گاهی اوقات فرصت نمی کنیم به دکتر مراجعه کنیم. کار را بیشتر از خانواده و خانواده را بیشتر از خود دوست داریم وقتی دیگران را بیشتر از خود دوست داریم، وقتی برای دیگران بیشتر وقت می گذرایم تا برای خودمان، اگر اول دیگران را در نظر بگیریم و بعد خودمان را، مانند آن است که گاری را جلوی اسب ببندیم.
اگر شما از خواسته خود، دست بکشید و آنچه را انجام دهید که شخص دیگری علی رغم بهترین علایـق شما می خواهد، دیر یا زود، آزرده و رنجیده خواهید شد و آنگاه فقط مسئله زمان است، که شما بطور آگاهانه، یا نا آگاهانه راهی برای انتقام گرفتن از آن شخص دیگر بیابید. مهمتر از مورد محبت واقع شدن، دوست داشتن است. با دوست داشتن همسر، بجای درخواست اینکه مرا دوست داشته باشد، مراقبت بهتری از خودم بعمل می آورم. کلید مراقبت بهتر از مردم دیگر، در آنست که به آنان کمک کنیم از خود مراقبت بهتری بعمل آورند.
برای آزاد ساختن نیروی درونی باید، ابتدا آنرا آزاد گذاشت. به این نیرو می توان در موقع آزاد شدن مسیر داد. متاسفانه بیشتر مردم از اینکه این نیرو را آزاد کنند ترس دارند. چنانچه خیر همه را بخواهیم و همه را دوست داشته باشیم و از کینه و انتقام جویـی بدور باشیم، این نیروی آزاد شده، گواینکه در ابتدا فکر می کنیم به ضرر ما است، ولی نهایتا" سعادت و نیکبختی را در بر خواهد داشت.
اگر تصمیم بگیریم کاری را انجام دهیم، هزاران تصمیم های کوچک و بزرگ، منفی و مثبت در مغز ما که بزرگترین کامپیوتر جهان است انجام می گیرد، بدون آنکه از همه آنها اطلاع داشته باشیم.
حافظه این کامپیوتر در ضمیر باطن است، و تمامی خاطرات ما اعم از خوب و بد بخصوص عادتهای ما در آن به ثبت رسیده است. ضمیر روشن حواس پنجگانه ما را مانند، دیدن، شنیدن، بوةـیدن، لمس کردن چشیدن دریافت می کند. در این مرحله عقل حرف اول را می زند، چنانچه مورد تاةـید قرار گرفت، روح آنرا در ضمیر باطن به ثبت می رساند. ضمیر باطن تشکیل شده از قفسه هاةـی که کلیه خاطرات و تجارب ما در آن به ثبت رسیده است. ضمیر باطن نمی تواند همانند ضمیر ظاهر به تعـقل بپردازد. آنچه را دریافت کرد به خیر و شرش کاری نداشته، به مرحله اجرا در می آورد و شوخی بردار هم نیست ضمیر باطن مخزن عادات است. خیلی از کارها را بر حسب عادت انجام می دهیم.
باید عادت کنیم، که تکیه کلام های مثبت داشته باشیم و آنچه را روانه ضمیر باطن می کنیم، مثبت و امیدوار کننده باشد. در قدیم می گفتند مواظب گفته هایتان باشید و کسی را نفرین نکنید، شاید مرغ آمین در حال پرواز باشد و گفته هایتان را به واقعیت تبدیل کند. ضمیر باطن ما هم، گفته هایمان را اگر چه جزء خواسته هایمان نباشد ولی به صورت عادت همیشه تکرار می کنیم، به واقعیت تبدیل می کند. اگر از چیزی بترسیم و پیوسته به آن فکر کنیم، این امر تحقق می پذیرد و سرانجام می گوةـیم از هر چه بدم آمد، سرم آمد.
بعضی ها عادت کرده اند نق بزنند
بعضی ها عادت کرده اند خوشبخت باشند
بعضی ها عادت کرده اند پول را دفع کنند
بعضی ها عادت کرده اند ثروت را جذب کنند
بعضی ها عادت کرده اند غصه بخورند
بعضی ها عادت کرده اند موفق باشند
بعضی ها عادت کرده اند حسادت کنند
بعضی ها عادت کرده اند غیبت کنند
اگر تکیه کلامهاةـی را که بصورت عادت تکرار می کنیم، تغییر دهیم، خیلی سریع تغییراتی در زندگیمان مشاهده خواهیم کرد. فرض کنیم شخصی تکیه کلامش این باشد که "من همیشه در کارهایم بدشانسی می آورم " ضمیر باطن که مجری نیات ما هست قدرت تشخیص ندارد و فکر می کند که باید صاحبش بدشانسی بیاورد و در کارش موفق نشود، بنابراین کاری میکند که این ا تفاق بیفتد.
تا وقتی که اصرار دارید بگویید من نمی توانم این اتومبیل را داشته باشم، من نمی توانم به فلان جا سفر کنم، من نمیتوانم آن خانه را بخرم و امثال این چیزها، مطمةـن باشید، ضمیر باطن شما، طبق گفته های شما عمل می کند و در زندگی خودتان به آن چیزها نخواهید رسید.
هیچگاه کلمه "نه " را به زبان خود نیاورید، بلکه برعکس این کلمه را از مغز خود دور کنید،آنگاه خواهید دید مطلوب شما، بطور معجزه آساةـی به وقوع خواهد پیوست.
از تضادهای فکری باید جلوگیری کرد، زندگی همان چیزی را به ما می دهد، که می خواهیم. خواسته ما شامل دو بخش میباشد.خواسته ظاهر (از آن اطلاع داریم) و خواسته باطن (معمولا" از آن اطلاع نداریم ) اگر چنانچه این دو خواسته با هم مغایر باشند، همدیگر را خنثی می کنند و آنچه برایمان می ماند کوفتگی و خستگی روح می باشد. اگر یک خواسته می گوید:می خواهم پولدار شوم و خواسته دیگر بگوید پولدارها کلاهبردار هستند، هرگز به ثروت دستیابی نخواهیم یافت. اگر یک خواسته بگوید می خواهم در موُسسه ای که کار می کنم نمونه باشم و یا رةـیس قسمت شوم (باید وقت زیادی در اداره صرف کرد) و دیگر خواسته، آرامش در کنار خانواده باشد، (یعنی اینکه وقت بیشتری برای خانواده داشته باشیم ) بهیچ کدام از این دو خواسته دست نخواهیم یافت. مشکل این است که خواسته های ضمیر باطن یا درونی معمولا" برایمان شناخته شده نیست، ولی قوی تر از خواسته بیرونی می باشد، این طرز تفکر که پولدارها کلاهبردار هستند، ممکن است تحت شرایطی در دوران کودکی با مشاهده صحنه ای و یا شنیدن جمله ای در ضمیر باطن ما نقش بسته باشد. چه بسیار هستند کسانی که ثروت دارند و باندازه کافی در راه خدا انفاق می کنند.
ضمیر روشن شما دربان و نگهبان فکر شماست، وظیفه او این است که از وارد شدن تاثیرات سوُ بر ضمیر باطن شما جلوگیری کند، ولی چنانجه خواسته ای از این مرحله گذشت و وارد ضمیر باطن شد اجرا می گردد.اگر در کودکی تصویری از ترسهایتان به ضمیر باطن داده و امروزه بخواهید که ترس نداشته باشید مسلما" تصور، قوی تر از خواسته شماست. یعنی باید تصویرهاةـی که از ترس دارید، بردارید تا بتوانید شجاعت پیدا کنید. مواظب آنچه که بر زبان می آورید باشید. شما مسةـول گفته های خود هستید. هیچگاه نگوةـید که من شکست خواهم خورد، من کار خود را از دست خواهم داد، من نمی توانم اجاره خانه خود را بدهم. ضمیر باطن شما حرفهای شما را سرسری نمیگیرد. او همه چیز را جدی تلقی کرده و بکار می اندازد، اگر تصویری به ذهن خود داده باشید که کار خود را از دست داده اید و یا ترس از آن داشته باشید، ضمیر باطن شما همان تصویر را میگیرد و کاری می کند که شما اخراج شوید،گواینکه خواسته شما آن نباشد، زیرا تصور، قوی تر از خواسته می باشد.
سروکار شما با ضمیر روشن یعنی نه با ضمیر باطن، و در آنجاست که عقل به دو دو تا چهار تا می پردازد و می خواهد که همه چیز آماده باشد تا شما به طرف هدف حرکت کنید،در غیر اینصورت حرکتی نخواهید کرد. در این مرحله خیلی ها مشکل دارند، و بعناوین مختلف سعی می کنند خواسته یا ناخواسته بهانه ای بتراشند که حرکت نکنند. تنها زمانی استارت می زنند که شرایط صد در صد آماده باشد، قدرت ریسک پذیری ندارند و تحمل شکست را هم نمی توانند بکنند.
وقتی از آنها سةـوال شود می گویند، "انسان باید پایش را به اندازه گلیمش دراز کند"، بعضی دیگر از افراد همزمان چندین کار را می کنند که اگر یکی نشد، کار دیگر را ادامه دهند که نهایتا" همه کاره و هیچ کاره می شوند. معمولا" ترس دارند از اینکه اشتباه کنند و تا زمانیکه کاری نکنند اشتباه هم نمی کنند، لذا ترجیح می دهند کار نکنند و یا بعبارتی اشتباه نکنند.
بعضی ها، برعکس حرکت های بی نتیجه می کنند، گو اینکه در راستای هدف می باشد ولی هرگز به پایان خط نمی رسند. اینان فقط استارت می زنند. چنانچه خواسته درونی و خواسته بیرونی هم آهنگ شود، دست یابی به هدف آسانتر می شود.
بعضی ها وقتی کاری را شروع کردند، به راهشان ادامه می دهند، تا اینکه کار دیگری به مغزشان خطور کند، نیمه راه، کار اول را رها کرده، استارت کار دوم را می زنند و همینطور ادامه می دهند، تا اینکه دهها استارت زده و هرگز به پایان خطی نمی رسند. زمانی میرسد که نمی دانند از کجا شروع کنند. رفته رفته این کار بصورت عادت در می آید که نهایتا" همانطور که قبلا گفته شد همه کاره و هیچ کاره می شوند.
دعای شما و آرزوی شما که عمل معنوی شماست، می بایستی بصورت یک تصویر پذیرفته شود، آنگاه قدرت ضمیر باطن شما روی آن کار کرده و آن را به صورت ثمر بخش در خواهد آورد. یعنی اگر تصویر کاملی از خواسته خود را روانه ضمیر باطن کنید، بقیه کاستی ها را خودش جبران می کند بهمین دلیل می گویند روح چیزهاةـی را می بیند که عقل از دیدنش عاجز است. تنها یک تصمیم کافیست، وقتی حرکت بوجود آمد، ایده ها و راه حل ها خودشان را نشان میدهند.
همانطور که قبلا" گفته شد تفکر ما بر مبنای تصاویری شکل می گیرند که در ذهن مجسم می کنیم و کلمات در آن نقشی ندارند؟ برای مثال وقتی می گوةـیم "گل رز"حروف گ - ل - ر- ز- به ذهن شما خطور نمی کند، بلکه تصویری از "گل رز" در ذهن شما ایجاد می شود. بزرگترین خدمتی که روانشناسان در قرن کنونی به بشریت کرده اند، کشف این حقیقت است که تصویر ذهنی همانند یک تجربه به مغز سپرده می شود. وقتی شما تصویری را در ذهن مجسم می کنید ضمیر باطن حصول آن را قطعی تلقی می کند و با آن مانند تجربه ای مواجه می شود که پیشاپیش انجام پذیرفته است، خواه دیده باشید و خواه شنیده باشید بهمین علت خواسته ها را بصورت تصویر در آورده و پیوسته به آن فکر کنید تا وارد ضمیر باطن شود.
تصاویر در ضمیر باطن، به عنوان یک تجربه، به حقیقت پیوسته تلقی می شود و رفتار و اعمال شما، ناخودآگاه، بر اساس این تصاویر شکل می گیرد.
قوه تخیل، باورها را تحقق می بخشد، زیرا هر زمان که چیزی را در ذهن خود مجسم می کنید، انتظار به ثمر رسیدنش را دارید و در نتیجه باتوجه به آن تصویر، تصمیم می گیرید و عمل می کنید. اگر تصویر خشم آلودی از همکار خود داشته باشید مسلما" در رفتار شما اثر خواهد گذاشت. روح تنها تصویر هدف و یا خواسته را در ضمیر باطن به ثبت می رساند و کاری به راه حل آن ندارد. تنها بعد از ثبت هدف، با بکار گرفتن عقل به راه رسیدن به آن می پردازد.
وقتی در حین رانندگی تصویری از تصادف داشته باشیم و پیوسته بخود بگوةـیم "نکنه تصادف کنم " روح تصویر یک ماشین تصادف شده را به ضمیر باطن می برد و کاری به آن ندارد که ما نمی خواهیم تصادف اتفاق بیفتد و آنوقت است که تصادف می کنیم و سپس می گوةـیم از هر چه بدم آمد سرم آمد، در حالیکه، این خود ما هستیم که تصاویر تصادف را به ذهن می دهیم. ضمیر باطن ما همچون راننده تاکسی می ماند، که هر آدرسی به او بدهید، شما را همانجا می برد و اگر آدرس درست نباشد سرگردان می شود.
با آرام گرفتن ضمیر باطن، خود را چنان توانا می سازید که نیروی محرکه خود را،پشت سرایده ای که باید بصورت عمل در آید قرار داده تا تحقق آن ظاهر شود. هر گاه خواست شما و تصور شما بر خلاف یکدیگر باشند، تصویر شما بر خواست شما غلبه دارد، به کار بردن فشار فکری، دلیل بر وجود اختلاف میان خواست و تصور است. گاهی اوقات تصور بدی از فردی دارید ولی فکر شما اعمال او را خوب می پندارد در چنین حالتی تصویر بر افکارشما غلبه می کند و نهایتا" او را وادار می سازد که اعمالش با شما تغییر کند.
اگر خواسته شما استراحت در منزل باشد ولی تصویری از دوستان در ضمیر باطن داشته باشید که منتظر شما هست این تصویر قوی تر از خواسته شما است و شما در منزل آرامش نخواهید داشت زیرا این تصویر پیوسته به ضمیر روشن می آید و دوستتان را در حال بی صبری میبینید که انتظار شما را می کشد.
تصور شما، قوی ترین استعداد شماست، تصور خود را بر چیزهای دوست داشتنی و رابطه خوب معطوف کنید (آرزوی شیرین با تصویر و هدف تحقق می یابد ) یک تصویر به هزار کلام می ارزد.از قدرت تجسم برای اندیشیدن به اهداف خود استفاده کنید. (شنیدن کی بود، مانند دیدن)
بعضی از افراد، با "اگرهای منفی " راه خود را سد می کنند و پیوسته به مشکلات فکر می کنند، تا به راه حل ها، و بعضی دیگر در مقابل هر، پیشنهادی عادت کرده اند که بگویند "نمی شود" در ذهن خود بارها مسیر را از ابتدا تا به انتهای هدف با دقت طی کرده و نهایتا" از اینکه راه حلی برای رسیدن به آن پیدا نمی کنند، احساس تنهاةـی کرده به مرور زمان خسته می شوند، قدرت تصمیم گیری را که چیزی جز تعیین ارزش ها نیست از دست می دهند. به عنوان مثال، اگر رنج صبح زود از خواب بیدار شدن، بیشتر از لذتی باشد که به کوهپیماةـی برود، از کوهپیماةـی منصرف می شود. چنین افرادی برای حرکت نکردن همیشه دلیلی می آورند، دیگران را مقصر دانسته و خود را سیاه بخت می دانند، آرزوةـی ندارند و یا اینکه نمی تواند آرزوهایشان را به هدف مبدل سازند. در گذشته خود غرق شده و آینده برایشان نامعلوم است. چون نمی توانند تصمیم بگیرند، دیگران برایشان تصمیم می گیرند. منتظر هستند، تا دیگران قدم اول را بردارند و یا اینکه تلنگری به آنها بزنند، تا در مسیر خود به حرکت در آیند.آنها باید از درون خویش بیرون بیایند و از بیرون نظاره گر خویش باشند. (ارشمیدس می گفت: اگر یک نقطه ثابت در خارج از کره زمین داشته باشم، مسیر آنرا تغییر خواهم داد)،ما زیاد می دانیم،ولی کم احساس می کنیم (راسل)، زیاد حرف می زنیم، کم عمل می کنیم. زیاد یاد می گیریم ولی کم به کار می بریم. کسی که چراةـی برای زندگی کردن داشته باشد، با هر چگونه ای خواهد ساخت (نیچه)
تمرکز قوا که چیزی،جز بسیج نیروهای درونی نیست می تواند هر مشکلی را از میان بردارد. یک عدسی که در مسیر نور خورشید قرار گرفته باشد کانون آن که همه نورها را در یک نقطه جمع می کند، می تواند آتش زا باشد. اگر بخواهیم با ده طناب به ته چاه برویم تمرکزمان را تقسیم بر ده کرده ایم. اگر همه کارها را انجام دادی و به نتیجه، نرسیدی ، باید ببینی چه کارهاةـی نمی بایست انجام میداد ی تا نتیجه حاصل شود.
افراد موفق کسانی هستند، که قدرت تصمیم گیری دارند، آنچه را که می خواهند و آنچه را که نمی خواهند، بخوبی میدانند، خواستن توانستن است. بشرط آنکه، آنچه را هم که نمی خواهیم، بدانیم. آرزو داشتن با هدف داشتن تفاوت زیادی دارد. آرزو معمولا" دور و دراز، مبهم و نامشخص و بی پایه و اساس است، در حالیکه هدف قابل دسترس،واضح و روشن و مبتنی بر ضوابط و اصول می باشد. اولین و مهمترین گام در جهت تحقق آرزوها این است که آنها را به هدف تبدیل کنیم رویاها کم وبیش در سر همه وجود دارد مهم آن است که ما چه برخوردی با رویاهای خود کنیم. نحوه این برخورد سرنوشت ساز است : اگر رویا به هدف تبدیل نشود، واهی و بی پایه و اساس می ماند و تکرار آن منجر به عادت می شود. بسیاری از افراد به رویا عادت می کنند و رویاةـی می شوند. نباید قربانی رویاها شد، بلکه باید رویاها را به خدمت گرفت و به هدفهای عملی و مثبت تبدیل کرد. برای اینکار باید دید به چه چیز بیش از هر چیز علاقمند هستیم و سپس نقشه ها و هدفهای خود را روی کاغذ بیاوریم. بین اعمالی که برای دستیابی به هدف انجام می شود و کارهایی که برای دلخوشی و تسکین هیجانهای درونی انجام می گیرد تفاوت بسیار وجود دارد. باید اوقات و نیروی خود را به کارهاةـی اختصاص دهید که جزةـی از هدفهایتان باشد والا هر چند آن کارها مفید باشند شما را به مقصد نمی رساند.
اگر در زندگی خود در مضیقه مالی باشید، هرگاه سخت می کوشید که بر این تنگی معیشت خاتمه دهید دلیلش آن است که ضمیر باطن خود را نتوانسته اید متقاعد سازید که خواهان فراوانی و پس انداز مالی می باشد.
کلماتی که بر زبان می آورید می تواند صفحه ضمیر باطن شما را از تصورات غلط پاک کرده و بجای آن ایده ها و تصورات جدید بگذارد. تصور موفقیت، همه عوامل موفقیت را در پی دارد. برای برطرف کردن تعارض فکری باید جملاتی را بکار برد که ضمیر روشن استدلال نخواهد، بعنوان مثال اگر داةـما" به خود بگوةـید شب و روز من بهتر می شود ضمیر روشن استدلالی نمیخواهد و این خواسته میتواند روانه ضمیر باطن گردد. کوتاهترین راهی که آدمی را به کمبود می رساند، همان بدگوةـی از مردم دیگر است که بیشتر ثروت دارند. انسان هر آنچه را که نفی کند، نمیتواند بدست آورد.
یک احساس و عاطفه ای که باعث کمبود و فقر در زندگی می گردد همانا حسادت به دیگران است، و مردم عمدتا" کمتر متوجه این امر هستند.
هرگاه شما ناراحتید از اینکه کسی، به عقیده شما، از راه نادرستی ثروتی به هم زده است، این ناراحتی را از خود دورکنید. بدگوةـی شما در کار او اثری ندارد جز آنکه به ضرر شما تمام شود تنها برایش دعا کنید که خداوند او را براه راست هدایت کند.اگر شما در موُسسه ای کار می کنید و در ضمیر خود آرام آرام فکر می کنید، از آنچه که شایستگی دارید کمتر قدر دانی میشود و به خود حق میدهید که مستحق حقوق بیشتر و قدردانی بیشتری هستید، در این حال در ضمیر خود گره ارتباط خود را از آن موُسسه گشوده اید. شما قانونی را دنبال کرده اید که در نتیجه رةـیس آن بنگاه به شما خواهد گفت "ما باید شما را از خدمت معاف بداریم" در حقیقت شما خودتان را از این بنگاه بیرون ساخته اید و در واقع رةـیس شرکت وسیله ای شده است برای اجرای آنچه که ضمیر باطن شما به شکل منفی برقرار کرده است. تصمیم گیری، یعنی تعیین یک خواسته از بین انبوه خواسته ها، فاکتورهای ترس - عذاب وجدان، نداشتن انگیزه - ترس از اشتباه کردن و وابسته بودن به دیگران، افراد را در گرفتن تصمیم سست میکند، فاکتور مهمتری نیز وجود دارد. آنها نمی دانند چه می خواهند، اگر بدانندخواسته اشان چیست، راهی هم برای رسیدن به آن پیدا می کنند. آنها بایده نحوه فعال کردن خویش را بیابند. اغلب کسانی که تصمیم نمی گیرند، منتظر هستند تا دیگری برایشان تصمیم بگیرد. آنها کسانی هستند که خواسته های خود را نمی توانند طبقه بندی کنند، اگر انسان نداند "چه می خواهد " چگونه می تواند راهی برای رسیدن به آن پیدا کند.چه بسیار هستند کسانیکه در گذشته خویش غرق شده و دیدگاهی برای حال و آینده خود ندارند.
یکی از مشکلات کسانی که نمی توانند تصمیم بگیرند، این است که بین خواسته های عقل و قلب سرگردان هستند و چون هماهنگی بین آنها وجود ندارد، میگذارند تا دیگری برایشان دیکته کند،که چه باید بکنند. دیر تصمیم میگیرند و زود از تصمیم خود بر می گردند. قدرت انتخاب ندارند و لقمه را به اندازه بر نمی دارند، از ریسک کردن و شکست می ترسند، بیشترین فکر خود را صرف مشکلات می کنند تا راه حل ها. هدف را بر مبنای امکانات انتخاب می کنند و اگر امکانات نباشد هرگز هدف تعیین نمیکنند، تصمیم نمی گیرند، و حرکت هم نمی کنند. باید ابتدا هدف را تعیین کرده و سپس راه رسیدن به آنرا جستجو کنند. طوفان همیشه وجود دارد، باید بادبان را طوری تنظیم کنیم که در جهت هدف حرکت کنیم تا به ساحل برسیم.گاهی اوقات برای تصمیم گیری بعضی ها آنقدر تاخیر می کنیم که کار از کار می گذرد (عاقل پی پل می گشت دیوانه پا برهنه از آب گذشت ).
فرق افراد موفق و ناموفق در چیست، آیا باید آنرا به گردن سرنوشت و تقدیر گذاشت.
همه می دانیم که خداوند، خیر و صلاح همه بندگانش را می خواهد و هرگز نعمت هایش را از آنها دریغ نمی دارد، این خود ما هستیم که باید با تکیه بر خداوند سرنوشتمان را در دست گیریم. العبد یدبر و الله یقدر.
با این تفکر قدمهای بزرگی در راه موفقیت برداشته ایم. اگر فکر کنیم زندگی را تا بحال باخته ایم، از حالا به بعد نیز بازنده خواهیم بود. هر طور خودمان را ببینیم دیگران هم ما را همانطور خواهند دید. افراد ناموفق اکثرا" دیگران را مقصر می دانند و یا اینکه میگویند سرنوشتمان چنین بوده است.
خداوند برای هر پرنده ای دانه مخصوص خودش را در نظر گرفته است، ولی هرگز دانه های آنها را به درون لانه اشان نمی اندازد. تنها باید تصمیم گرفت و از لانه بیرون آمد. لاک پشت تا سر از لاک خود بیرون نیاورد، نمی تواند حرکت کند. زمانی سر از لاک خود بیرون می آورد که محیط را امن و آرام بداند. خیلی از افراد دنیای خارج خود را پر از دروغ گوها - سودجوها و کلاهبردارها می بینند و بهمین علت سر در لاک خود فرو برده و از حرکت باز می ایستند.
هر اتفاقی که بیرون از ذهن ما بیفتد، باید ابتدا در ذهن ما نقش ببندد مهم، اتفاقی که میفتد نیست، بلکه مهم، برداشت ما از آن واقعه است.
در یک آزمایش و در یک خواب مصنوعی، قطعه یخی را به بدن شخصی زده و به او گفته شد که آهن گداخته است، ناگهان محل اصابت یخ با بدن او، تغییر شکل داده و به یک تاول تبدیل شد. این ما هستیم که با دریافت پیام هاةـی از حواس پنجگانه، عکس العمل نشان می دهیم. (نباید بگذاریم حواس پنجگانه، ما را گول بزند.)
چه بسیار هستند کسانی که موفقیت پایان کار را درست حدس می زنند ولی جرات حرکت کردن را در خود نمی بینند همیشه باید فرد دیگری بعنوان پناهگاه روحی، پشت سر آنها باشد، گو اینکه عملی هم انجام ندهد. به عبارتی دیگر طراحانی که نیاز. به مجری دارند. اینها کسانی هستند که از برون تاةـیدیه کارشان را می خواهند، نه از درون، قدرت ریسک پذیری ندارند و شکست را نمی توانند تحمل کنند، در حالیکه افراد موفق بارها شکست خورده تا نهایتا" به موفقیت رسیده اند.
کلیه کارهاةـی که انجام می دهیم از دو حال خارج نیست.
برای بردن لذت و یا جلوگیری از رنج. بشر بیشتر راغب است از رنج جلوگیری کند تا اینکه لذت ببرد.
بیشتر راغب است آنچه را که دارد حفظ کند تا اینکه بفکر توسعه آن باشد.
بیشتر راغب است از جهنم رفتن جلوگیری کند تا اینکه به فکر رفتن به بهشت باشد.
ترس از آبرو، ترس از شکست، ترس از مسخره شدن باعث می شود، از آنچه که می ترسیم به سرمان بیاید.
گاهی اوقات احساس گناه باعث می شود که ثواب نکنیم. اگر احساس گناه در شخصی بوجود آید باعث می شود، که خودش را دوست نداشته باشد، فکر می کند خداوند او را به حال خود گذارده است، اعتقاد و ایمان خود را از دست می دهد، زیرا به فکر بخشش بی دریغ خداوند نمی افتد. بجای رحمت به عذاب او فکر می کند و همین امر باعث بی اعتمادی او میشود. اگر ازدواج کند فکر اینکه باید به زن و بچه اش برسد، این احساس گناه، که چرا مادرم را تنها گذاشته ام، باعث میشود که، نه زن و بچه را راضی نگهدارد و نه مادر را. برعکس بیشتر اوقات خیلی از مساةـل بعد از تفکیک حل می شوند. فرض کنیم خواهر و برادری در شراکت اختلاف دارند، این احساس گناه که من برادر خود را نباید بخاطر پول از دست بدهم، شاید باعث شود که خواسته های ناحق او را بپذیرد. چنانچه این مسةـله روشن گردد که برادرم را دوست دارم، (در حقیقت در برادری مشکلی وجود ندارد، ) تنها باید مشکل شراکت را حل کنم، بدین ترتیب بهتر می توان با مساةـل برخورد کرد.
ذهن انسان بطور اتوماتیک چیزهای خوب را جذب و چیزهای بد را دفع می کند، (ارزش های جذبی و ارزش های دفعی).
ارزش های جذبی عبارتند از: موفقیت، عشق، آزادی، شور و شعف، ماجراجوةـی، قدرت، صمیمیمت، امنیت، بی نیازی، سلامت جسمی.
ارزش های دفعی عبارتند از: افسردگی، خشم، شکست، ناکامی، احساس گناه، خفت و خواری، جواب رد شنیدن، انزوا، مسخره شدن.
همانطور که قبلا" گفته شد تصمیم گیری چیزی جز تعیین ارزش ها نیست، این مسةــله بسیار حاةـز اهمیت است که ارزش های جذبی یا دفعی مشخص شوند. متاستفانه بیشتر افراد از آن اطلاعی ندارند، اگر ترس از بیکاری بیشتر، از لذت، داشتن شغل جدید باشد، هرگز دنبال کار جدید نمی رویم.
اگر از شخصی سةـوال شود، بالاترین ارزش جذبی او چیست، فرض کنیم بگوید "موفقیت ".
در پاسخ این سةـوال که برای موفقیت به چه نیاز دارد "صمیمیت " را عنوان کند.بنابراین اول باید صمیمیت باشد تا موفقیت نصیبش شود.
اگر سةـوال شود چنانچه موفق شدی، چه می شود؟ بگوید "بی نیاز". مهمترین سةـوال این است که اگر صمیمیت بود موفق و بی نیاز، هم شد چه حالتی به او دست می دهد: فرض کنیم "راحتی و آرامش " بنابراین ارزش جذبی او راحتی است، نه موفقیت، منتها برای راحتی باید از پله های صمیمیت، موفقیت و بی نیازی بگذرد.
یک مسةـله بسیار مهم این است که بیشتر ارزش های جذبی را دوست داریم به رخ دیگران هم بکشیم که الزاما" حس حسادت آنها را نیر برمی انگیزیم، بنابراین ترس در ما بوجود می آید و اضداد آنها خودشان را نشان می دهند. در مقابل موفقیت، ترس از شکست، در مقابل قدرت، ترس از ناتوانی، در مقابل بی نیازی ترس از نیازمندی. تنها چیزی را که بشر برای خودش می خواهد و نیاز به نشان دادن ندارد، آرامش و راحتی می باشد.
اگر چناچه این موضوع را به ذهن بسپاریم، که می خواهیم آرامش داشته باشیم، روح خودش می داند برای آرامش باید از پله های صمیمیت، موفقیت و بی نیازی بگذرد و این کار را بدون تشویش و نگرانی انجام می دهد.
اگر در راه رسیدآنچه را که محکوم می سازید نمی توانید بچنگ آورید، آنچه را که طالبش هستید، ابتدا در ذهن خود تصاحب کنید، تا بعدا" آنرا بدست آورید.
آنچه در زندگی ظاهری ما آشکار می شود، همان است که در باطن بدان ایمان داشته ایم، اگر به عشق و برکت ورفاه و غنا مومن باشیم، همان را نصیب خود خواهیم ساخت. ضمیر مجری نیات ماست چه منفی باشد و چه مثبت. اصل هستی بر آن نیست که کسی را محکوم سازد، بلکه هر نوع قضاوت را به خود ما تفویض کرده است. تا به کار داوری دلهایمان بنشینیم و جهنم و دوزخ را پیش چشممان به تصویر کشیم. ترس از شکست باعث شکست می شود و ترس ازگناهان گذشته و همیشه به آن فکر کردن باعث می شود که انسان خود را گناهکار دانسته و تنها در این راستا فکر کند که خودش را از جهنم نجات دهند. چه بسیار اتفاق می افتد که رةـیسی کارمندش را که لیاقت پست مربوطه را ندارد، از ترس اینکه مبادا، اخراج کردن او گریبانگیر خانواده اش بشود، اخراج نمی کند و این خود ظلمی است به دیگران.
تصویرپردازی مهمتر از معلومات است، تکرار تصورات، آنرا به واقعیت تبدیل می کند، چه بسیار افرادی هستند که تصورات گذشته اشان را با خود حمل می کنند. از گذشته تنها باید عبرت گرفت. باید آینده را در قالب حال در تصویر ذهنی خویش زنده سازیم، در آنصورت هر چه بخواهیم، می توانیم بدست آوریم. آینده ما در ذهنمان نقش می بندد. دیدن هر کاری را از انتهای آن باید شروع کرد و کار را انجام شده فرض کنیم، در چنین حالتی، تصویر کاملی از خواسته مان داریم، که می توانیم برای رسیدن به آن راهی پیدا کنیم، کسی که چشم بسته کاری را انجام می دهد، قبلا"، اشتباهات زیادی کرده است حالا غفلت ها و اشتباهات را کنار نهاده و قسمت های درست را انتخاب و تنظیم نموده و چشم بسته، درست انجام می دهد.
تصورات ذهنی ما نقش مهمی در زندگی ما دارند، (اینکه ما چه چیزهاةـی را به ذهن راه می دهیم)، بسیار حاةـز اهمیت است.
بنابراین هر کس از طریق چهارچوبهای ذهنی خویش، تعیین می کند، چه چیزهاةـی به ذهن وارد و چه چیزهاةـی وارد نشود. براساس این چهارچوبهاست که بعضی امور را جالب و بعضی دیگر را احمقانه می بینیم.
چهارچوبهای ذهنی که معمولا" در دوران کودکی توسط پدر و مادر، بخصوص مادر برنامه ریزی، می شود بما می گویند، از آنچه که می بینیم، یا می شنویم، کدام را کمرنگ کرده و کدام را پررنگ، بعبارتی دیگر، کدام را وارد ضمیر باطن کنیم.
اولین شرط رسیدن به هدف داشتن هدف است. وقتی هدفی داشته باشیم، راهی هم برای رسیدن به آن پیدا خواهیم کرد. همانطور که قبلا" متذکر بودید اغلب کسانی که به اهداف خود نمی رسند، به امکانات رسیدن به هدف، بیش از خود هدف فکر می کنند. بنابراین وقتی مشکلات زیاد شد دست از هدف بر می دارند و تصویر هدف در ضمیر روشن می ماند و هرگز در ضمیر باطن ثبت نمی گردد، که در اینصورت به آن هم نخواهند رسید. بنابراین فقط به خواسته ای که در ضمیر باطن به ثبت رسیده است هدف می گویند.
اگر قدم اول را بردارید، قدرت نهاةـی وجودتان به یاریتان خواهد آمد و کارها را روبراه خواهد کرد.
شاید اتفاق افتاده باشد، که شما را به کاری و یا انجام عملی دعوت کرده ولی حال و حوصله انجام آنرا نداشته اید. (بعنوان مثال درخواست خانواده برای رفتن به پارک ) اما بمحض آنکه جواب، مثبت دادید، ناگهان انرؤی، در درونتان چنان فعال شده که نه تنها به پارک رفته، بلکه از قدم زدن در پارک، لذت هم برده اید.
سه مرحله را تا رسیدن به هدف باید پیوسته در نظر داشت.
1- انتخاب هدف : (خیلی ها می دانند چه می خواهند، ولی کمتر هستند کسانی که، بدانند برای چه می خواهند)
برای آنکه بدانیم آنچه را که می خواهیم برای چه می خواهیم، باید ارزش های جذبی و دفعی خود را کاملا"
تشخیص دهیم. وقتی در دوران کودکی صحنه ای ناخوش آیند و ناراحت کننده از مادر داریم یعنی بعضی از رفتارها ی
او را دوست نداشته ایم بمحض انجام آن از طرف همسرمان ناخودآگاه ناراحت شده و عکس العمل نشان می دهیم
باید بدانیم از چه چیز خوشمان می آید و از چه چیزهاةـی گریزان هستیم. اگر ارزش جذبی شما موفقیت ، و ارزش
دفعی، شکست باشد، ترس از شکست نمی گذارد موفق شوید.
2- ثبت هدف در ضمیر باطن : ( اگر همیشه به هدف فکر کنیم، بسوی آن نیز جلب خواهیم شد). قبل از هر چیز باید
مدتی فقط به هدف فکر کرد، بدون در نظر گرفتن امکانات و راه حل ها، یعنی همان احساس را داشته باشیم که گوةـی
به هدف رسیده ایم. اگر همه امکانات فراهم شود، ذهن می پذیرد که به هدف خواهیم رسید. اگر چنانچه برعکس عمل
کنیم، یعنی ذهن باور کند که به هدف رسیده ایم، امکانات را میسر می کند. ذهن انسان نمی تواند بین واقعیت و
تصور فرق بگذارد. تصور تصادف یک اتومبیل و یا دیدن آن، برای ذهن یکسان است.
3- گرفتن تصمیم برای رسیدن به هدف و وارد عمل شدن. بمحض قبول مسةـولیت، نیروةـی که ما را باید به هدف
برساند فعال می شود. (همیشه باید از خود سةـوال کرد چه کار باید بکنم تا به هدفم برسم ). بدین طریق ذهن را متوجه
راه حل ها می کنیم.
انتخاب هدف بسیار مهم است و اینکه چراچنین هدفی را انتخاب کرده ایم، باید به دقت مور توجه قرار گیرد. هدفهای انگیزه ای
نیروی درونی را فعال می کند.
برای انتخاب هدف بعضی ها، ابتدا امکانات را سنجیده و بر مبنای آن هدف تعیین می کنند، به عنوان مثال دانشجوی فارغ التحصیل پزشکی با 50 هزار تومان استخدام می شود، در حالیکه اگر راننده تاکسی شود بیش از 100 هزار تومان در آمد خواهد داشت.
بعضی دیگر برعکس، ابتدا هدف را بر مبنای خواسته ها، تواناةـیها و نیازها انتخاب کرده، سپس بدنبال امکانات می گردند. کسانی که می دانند چه می خواهند و برای چه می خواهند، ابتدا، هدف را تعیین می کنند و پس از ثبت آن در ضمیر باطن بدنبال امکانات می گردند.
برای ثبت هدف در ضمیر باطن، باید خود را در حالتی حس کنیم که گوةـی به هدف رسیده ایم و آنقدر به آن فکر کنیم (بدون در نظر گرفتن امکانات ) تا بقول معروف ملکه ذهن شود و به عبارتی دیگر بدلمان برات شود، به هدفمان خواهیم رسید. و یا اینکه شک و دودلی و تردید برای رسیدن به هدف کمتر گردد. مرحله بعدی، حرکت به سوی هدف و استفاده از نیروی بیکرانی که خداوند در همه ما بودیعه گذارده است، می باشد. چنین نیروةـی، تنها زمانی فعال می شود که "تصمیم بگیریم." بیشتر افراد از بس تصمیم نگرفته اند، عضلات تصمیم گیریشان شل شده است. بعد از ثبت هدف در ضمیر باطن، از عقل کمک بگیریم بنابراین باید، پیوسته ازخود سةـوال کنیم : "چه کار باید کرد تا به هدف رسید". "چراها" انسان را به گذشته می کشاند. در حالیکه "چه کار باید" کرد فکر انسان را به آینده سوق میدهد. برای تعیین هدف و یا رسیدن به آن به چه چیز نیاز داریم؟ آیا تنها فکر کردن کافیست ؟
آیا تنها عقل که تجربه و اندوخته ما،در زندگی کوتاهمان می باشد، می تواند مشکلات را حل کند؟ برای رسیدن به هدف، راه حل می خواهیم و روحیه ای قوی، که این راه را بپیماةـیم. برای راه حل باید از عقل کمک گرفت و برای روحیه از روح از کجا می توان این روحیه را بدست آورد؟ احساس، حالت روحی ما را بیان می کند. هم آهنگی بین عقل و قلب، خلاقیت می آفریند. بعضی ها، که این هم آهنگی را ندارند خودشان را به آب و آتش می زنند و در جهت خلاف مسیر رودخانه شنا می کنند. جای تعجب نیست اگر بعد از مدتی خسته و فرسوده شوند و دست از تحرک بردارند. سعی کنید از عقل و احساس یا روح برای حل مشکلاتتان کمک بگیرید، با هیچ کدام از آنها به تنهاةـی، نمی توان موفق شد، اگر هم آهنگی بین عقل و قلب باشد، روح خودش مسیر را نشان میدهد.
یک ضرب المثل ایرانی می گوید: " بار کج به منزل نمی رسد" که البته منظور از بار کج،باری است که یک طرف آن عقل و طرف دیگر احساس و یا قلب می باشد و ذهن انسان پیوسته در حال سبک سنگین کردن آن می باشد. منظور از بار کج ناصداقتی نیست، خیلی ها صداقت دارند ولی بارشان به منزل نمی رسد. اینان کسانی هستند، که از هماهنگی عقل و قلب برخوردار هستند.
اگر در مقابل هدفی قرار گرفتیم، برای اینکه نیروی کافی جهت رسیدن به آن پیدا کنیم، همیشه باید این سةـوال را از خود کرد. اگر خداوند می خواست راه حلی بمن نشان دهد، "می توانستم به هدفم برسم ؟"
با چنین سةـوالی، نیروی درون خودمان را که از او نشأت گرفته است قوی تر می کنیم. اگر عقل ما، راههای رسیدن به هدف را بررسی و راه حلی پیدا نکند، دلیل بر آن نیست که بگوةـیم، راه حل دیگری برای رسیدن به هدف وجود ندارد.
عقل ما نتیجه تجربه ما در زندگی است. روح و احساس، همیشه چیزهاةـی را می بینند و درک می کنند، که عقل از دیدن آنها عاجز است، وقتی به قول معروف، عقلتان به جاةـی قد نداد، از روحتان کمک بگیرید. جایگاه روح در ضمیر باطن است و همین روح است که خالق متعال در ما دمیده است و از همین طریق می توان برای هر سةـوال جوابی و برای هر مشکلی راه حلی پیدا کرد.
اگر بتوانیم، ندای درونی خود را بشنویم، راه حل رسیدن به هدف را نیز پیدا خواهیم کرد، مشروط بر اینکه قیل و قال هاةـی، که در درونمان، توسط حسد، کینه و انتقامجوةـی لانه کرده اند، آرام کرده تا بتوانیم صدای درون را بشنویم.
در کل یک روح در عالم وجود دارد و آن روح خداوند می باشد، که به همه بندگانش کمی از آن دمیده است. کلیه روح ها با هم در تماس هستند، بهمین علت می گویند ضمیر باطن اشخاص، با هم در رابطه هستند، ولی خود از آن اطلاعی ندارند.
اگر شما امروز تصمیم بگیرید، یک ماشین دست دوم بنز سفید بخرید و ماه دیگر آنرا خریداری کنید، می توان چنین توجیه کرد : در همان لحظه که شما تصویری از بنز سفید دست دوم در ذهنتان دارید، کسی که صاحب چنین ماشینی هست در ضمیر باطن خود این پیام را از ضمیر باطن شما دریافت، ولی خود از آن اطلاعی ندارد و شاید در همان لحظه به همسرش نیز بگوید، بنز را بفروشیم و مثلا" BMW بخریم. امکان دارد یکماه بطول بیانجامد تا ایشان ماشین را به نمایشگاه برای فروش ببرد و شما از آنجا خریداری نماةـید. یکی از مساةـل بسیار مهم این است که هنگام سپردن هدف به ضمیر باطن حتما" زمان داده شود. در غیر اینصورت ذهن آنرا بعنوان هدف نمیپذیرد.در زندگی روزمره هم همینطور است. اگر در جواب فرزند یا همسرمان که خواهان رفتن به پارک می باشند بگوةـیم: می رویم، بدون آنکه زمان تعیین کنیم، هم او و هم خودمان، می دانیم که این کار را انجام نخواهیم داد، اما بمحض اینکه زمان تعیین کنیم، مثلا" بگوةـیم چهارشنبه ساعت 2 به پارک خواهیم رفت هم جسم و هم روح آمادگی انجام این کار را دارد.
باید تا می توانیم پیام های مثبت و آرزوها و ایده هایمان را به ذهن بسپاریم و حداقل روزی چندین بار به آن فکر کنیم. (وقتی به چیزی فکر می کنیم به طرف آن نیز جلب خواهیم شد).
اگر بخواهید از رةـیس مربوطه ترفیع بگیرید، چنانچه در آرامش جسم و روح، تصویری از رةـیس که با لبخند به شما ترفیع می دهد تجسم کنید و این عمل را بارها تکرار کنید ضمیر باطن ایشان، بدون آنکه خودش خبری داشته باشد پیام را دریافت می کند و شما تعجب خواهید کرد چنانچه بعد از مدتی، ایشان همان تجسمی را که در ذهن داشته اید، انجام دهد. تجسم خلاق یعنی وقتی که جسم و روح ما در آرامش هستند، تصویر چیزی را که در طالبش هستیم، در ذهن مجسم کنیم. با تکرار این عمل، این تصویر بمرور زمان از ضمیر روشن به ضمیر باطن انتقال پیدا می کند. هر آنچه به ضمیر باطن سپرده شود روزی شاهد وقوع آن خواهیم بود. بیشتر افراد نمی توانند این تصویر را به ضمیر باطن انتقال دهند، زیرا در ابتدا، بجای فکر کردن به هدف، به راه رسیدن به آن نیز فکر می کنند و نهایتا" آنقدر مشکلات را طاقت فرسا می بینند که از آن منصرف شده، و نهایتا" رنج رسیدن به هدف ، بیشتر از احساس لذتی است، که بعد از رسیدن به هدف دارند. بعنوان مثال اگر بخواهیم ظرف دو سال آینده اتومبیلی داشته باشیم، باید خود را در حالتی تجسم کنیم که گوةـی آنرا داریم و آنقدر این عمل را ادامه دهیم تا این تصویر وارد ضمیر باطن شود اگر چنانچه برعکس بخواهیم در ابتدا، به راه رسیدن به هدف بیندیشیم، یعنی عقلمان را هم وارد عمل کنیم، با سةـوالهاةـی از قبیل چقدر پس انداز داری؟ چه کسی کمکت خواهد کرد ؟ ما را دلسرد کرده و نهایتا" دست از هدف بر می داریم و روح نمی تواند تصویر اتومبیل را به ضمیر باطن وارد کند و نهایتا" به آن هم نخواهم رسید.بهمین دلیل است که خیلی ها، هدفهایشان بصورت آرزو در ضمیر روشن باقی میماند.
اگر چنانچه ابتدا تنها به هدف فکر کنیم، مثلا"ماشین مورد نظر را تجسم کنیم که با خانواده در حال مسافرت هستیم و همسر و مادر و فرزندانمان، بما تبریک می گویند و خیلی از آن راضی هستند روحا" پذیرای آن شده ایم که استحقاق داشتن اتومبیل را داریم.
گاهی اوقات حواس پنجگانه سر از اطاعت ما بر می دارند و حتی ما را به مسخره می گیرند که "سنگ بزر گ علامت نزدن است و به این هدفی که برای خودت در نظر گرفته ای، هرگز دست نخواهی یافت، "با ظاهر شدن اولین نشانه نا امیدی، هدف نیز از پیش رویمان دور می شود و جای آن را شک و دودلی و هراس و وحشت می گیرد. در چنین موقعی، عقل باید کنترل حواس را بدست گیرد و اختیار خود را بدست آن ندهد، که در این صورت باید از نیمه راه برگردد و این سرنوشت غالب کسانی است که کارشان را در نیمه راه رها می کنند و به کاری دیگر می پردازند و همین روش را آنقدر ادامه می دهند، که همه کاره و هیچ کاره می شوند. یعنی اگر دیدید شخصی هدف شما را داشته ولی به آن نرسیده است، نباید دلسرد شد، زیرا دلسردی یک نوع احساس هست در اینجا باید از عقل خود کمک بگیرید و دقیقا" ببینید آن شخص چه اشتباهاتی مرتکب شده است، یعنی برای رسیدن به هدف چه کارهاةـی کرده است و چه کارهاةـی نکرده است، سعی کنید در انتخاب هدف، احساس و خواسته خود را در نظر بگیرید.
- اگر شما عمیقا" موضوعی را باور داشته باشید، بدانید که آن باور، روزگاری صورت تحقق پیدا خواهد کرد، خواه عملا" بدان می اندیشیدید و یا ناآگاهانه درباره آن فکر می کردید.
از کودکی به ما آموخته اند که باید عاقل و منطقی و سازگار باشیم، از رفتار غیر منطقی و عاطفی اجتناب کنیم و احساساتمان را سرکوب کنیم. در بهترین حالت، احساسات و عواطف را احمقانه، ناشی از ضعف و باعث درد سر می دانیم. همه ما در کودکی تجربه کرده ایم ، که پدر و مادر بخصوص زمانی که به میهمانی رفته و یا میهمانی داشته ایم از ما خواسته اند، که ادای بزرگترها را در آوریم و این حالت را به عناوین مختلف روانه ضمیر ما کرده اند. دست به شیرینیها نزن، بلند صحبت نکن ، بازی نکن، لباست را کثیف نکن. این دستور العمل ها که شاید خود آنها هم از والدینشان دریافت کرده اند بما انتقال پیدا می کند. وقتی بزرگتر شدیم دو حالت پیش می آید. اول اینکه ما هم چنین رفتاری با فرزندانمان پیدا می کنیم.
دوم اینکه چون این حرکت خوش آیند ما نبوده است، برعکس عمل می کنیم یعنی آنقدر آزادی عمل به بچه ها می دهیم که بقول معروف نونور و گستاخ بار می آیند.
سوم اینکه حد میانه را انتخاب کرده یعنی با هم آهنگی عقل و قلب سعی می کنیم بهترین را برای فرزندمان انجام دهیم.
هر چه ما بیشتر من درون را سرکوب کنیم و نادیده بگیریم بیشتر امکان عیان شدن آن را به گونه ای انحرافی فراهم می کنیم.
هرچه بیشتر به ندای شهودتان (من درون ) گوش فرا دهید و آنرا دنبال کنید، کانال خلاق تری برای قدرت برتر هستی خواهید شد. باید به احساس ناخودآگاهمان (ضمیر باطن) اجازه دهیم که بگوید چه می خواهیم، و جه نمی خواهیم و بر مبنای اطلاعات عمل کنیم. زمانیکه متمایل به انجام این کار باشیم، انرؤی در درون ما به جریان می افتد و پیوسته تشدید می شود.
انرؤی یا از طریق شما به دیگران منتقل می شود، یا از دیگران به شما. هر چه به جریان هستی که در شما و در همه چیز و همه کس حرکت می کند، آگاهتر شوید، بیشتر به کانال انرؤی تبدیل خواهید شد. هر چه انرؤی بیشتر جذب کنید، بیشتر قادر به دادن انرؤی خواهید شد. بخل - حسد- چشم و هم چشمی - انتقام جوةـی - کینه، جلوی انرؤی را می گیرد.
اگر تلاش می کنید کاری را انجام دهید که به راحتی انجام نمی شود، پیام این است که فعلا" رهایش کنید تا بعدها آنرا بررسی کرده، بفهمید واقعا" چه می خواهید.
به خاطر داشته باشید، تاریکترین ساعات شب، درست، پیش از سپیده دم است. تغییرات اغلب زمانی اتفاق می افتد که دیگر شما منصرف شده اید، یا کمتر از هر زمانی انتظار آنرا دارید. متاسفانه بیشتر افراد درست هنگامیکه در چند قدمی هدف قرار گـــــــرفــته اند، بعلت اینکه خود از آن اطلاع ندارند دست از حرکت بر می دارند.
افراد بسیاری با حسشان در تماس نیستند. هنگامیکه احساس را سرکوب کرده یا راه آنرا بسته باشیم، نمی توانیم با هستی درون خویش ارتباط برقرار کنیم. قادر نخواهیم بود که صدای درونی مان را بشنویم و بی شک نمی توانیم از زنده بودن لذت ببریم.
امکان دارد بعضی از ما در شرایطی بزرگ شده ایم که والدینمان نمی توانستند به چه نحو از عواطف خودشان و نیز عواطف ما حمایت کنند. شاید آنچنان غرق در مساةـل و مشکلاتشان بوده اند، که قادر به پاسخگوةـی به عواطف و مراقبتی که ما نیاز داشـــــــته ایم نبودند.
اگر ما حس کنیم که کسی نیست به حرفهای ما گوش بدهد و برای عواطفمان ارزش قاةـل شود، و زمانی که خودمان را بیان می کنیم جوابی منفی دریافت کنیم، بزودی می آموزیم که عواطفمان را سرکوب کنیم. زمانی که از بعضی از احساسها - مثل غم یا خشم می هراسیم، ترمزهای عاطفی مان را به کار می اندازیم. ما نمی خواهیم آن را کاملا" احساس کنیم، پس در میانه راه می مانیم و هرگز به درون آن نمی رویم. اگر از افراد بخواهیم که احساسات منفی شان را بیشتر حس کنند، بسیار حیرت می کنند. فقط با دوست داشتن و پذیرفتن تمام قسمتهای وجودمان است که می توانیم احساس آزادی و رضایت کنیم. ما گرایش داریم که به بعضی از عواطفمان و احساسمان به صورت <<دردناک >> نگاه کنیم و بنابراین میل داریم از آنها دوری کنیم. با وجود این درد در اصل مقاومت در مقابل یک حس است. چیزی بنام احساس عاطفی مثبت یا منفی وجود ندارد - با طرد کردن و یا پذیرفتن آنهاست که مثبت یا منفی شان می کنیم.
نکته مهم این است که ترسهایمان را بشناسیم و آنها را بپذیریم. اگر خودتان را با احساس ترسی که دارید بپذیرید و سعی نکنید به خودتان فشار بیاورید که از ترسهایتان بگذرید، احساس امنیت بیشتری خواهید کرد و ترستان بتدریج کاهش خواهد یافت.
<<هیچکس نمی تواند شما را آلت دست کند، مگر با رضایت خودتان >> اگر مسةـولیت نابسامانی ها را به گردن نگیرید، راه را برای هر تغییری سد کرده اید و باید آنقدر منتظر بمانید تا آنچه یا آن کس که با شما چنین کرده، روزی به دلخواه خودش، رفتارش را با شما تغییر دهد.
اگر احساسهایتان را بیان نکنید، آنها را در خود انبار میکنید. فریادها و ناله های بسیار در درونتان مانع می شوند که صدای ظریف " من درون " (شهود ) را بشنوید. خودتان را همانطور که هستید به مردم معرفی کنید، اگر غمگین - خشمگین، ناراحت و یا دلخور هستید ابراز کنید، " اگر سعی کنید، با سیلی، صورتتان را سرخ نگهدارید همیشه، سیلی خواهید خورد"، اگر چنانچه احساستان را بروز ندهید، فشرده تر خواهد شد و روزی بصورت انفجاری خود را نشان خواهد داد که می تواند باعث نابودی شما شود.
اگر کسی شما را مسخره کرد در حضور جمع بگوةـید، که ناراحت شدید. در آن صورت بعدها از مسخره شدن ناراحت نمی شوید و این باعث می شود انرؤی در درون شما متوقف نگردد، و بعبارتی دیگر به "من درون " می آموزید که از او حمایت می کنید. اگر احساسی را سرکوب کنیم، صدایش در می آید و بقول معروف قیل و قال می کند و نمی گذارد تا صدای درون (شهود) را بشنویم.
- اگر به خودتان اجازه دهید که تحت تاثیر حرفها و عقاید مردم (سموم ذهنی) قرار بگیرید، هرگز احساس عمیق آرمان و ایده آل خود را درک نخواهید کرد.
- ایمان ما در واقع همان اندیشه ماست، که شکل می گیرد و زندگی ما را شکل میدهد و همین اندیشه است، که جسم مان را تحت تاثیر قرار می دهد و اگر ایمان و اندیشه یکی شود بسیاری از مشکلات بشری حل خواهد شد. اگر ایمان داشته باشیم، که ثروت بد است ولی اندیشه امان بگوید، پول میتواند برای رفاه خانواده رل مهمی را داشته باشد تضاد بین ایمان و اندیشه آشکار می شود.
ترس و خشم و دودلی و کینه، غریبه هاةـی هستند که سرزده وارد این آشیانه می شوند تا همه چیز را بربایند و زیر و زبر سازند. بسیاری از افراد این غریبه ها را در وجود خود جای می دهند و با خود به این طرف و آن طرف می برند ولی خود اطلاعی ندارند مگر اینکه موقعیتی پیش بیاید تا این غریبه ها خود را نشان دهند.
فرض کنید شخصی با رانندگی ناموزون خود، در بزرگراه، جلوی شما بپیچد و شما را وادار کند که ناگهان ترمز کنید. اگر آرامش خود را از دست بدهید و به منظور تلافی کردن بر سرعت خود بیفزایید و او را تعقیب کنید و جلویش بپیچید و نشانش دهید که کارش چقدر ناپسند بوده است، تنها ثابت کرده اید که قربانی اهریمن های خشم، کینه، نفرت و انتقامجویی پنهان در درون خود هستید. اگر این شیاطین را با خود به این و آن سو نکشید، هیچکس قادر نخواهد بود شما را خشمگین، ناراحت و پریشان کند.
اگر شخصی نوبت شما را در خرید اجناس رعایت نمیکند، اهریمن نفرت را به قلبتان راه ندهید و عشق را نثارش کنید. وقتی تلاش می کنید، به دیگری ثابت کنید که از او بهتر هستید خصومت را به دل راه داده اید. فراموش نکنید که کینه و نفرتی که در ذهنتان پرورش می دهید از سلول های سرطانی کشنده ترند. این انگل ها بر قلب و ذهن شما آشیان می کنند و ذره ذره وجودتان را می خورند و موجب هدر رفتن و تحلیل انرؤی تان می شوند.
زندگی داةـما" از شما می پرسد: از من چه می خواهی و آرزویت چیست ؟
- برای داشتن جسم و روحی سالم بایستی خیر دیگران را بخواهید.
- پدر و مادر طرز تفکر عادی و ترسها و نقشهای روانی و اعتقادات و باورهای نادرست خود را از راه روح و نه جسم به فرزندان خود منتقل می سازند. شما کافیست، ناراحت ولی لبخند زنان وارد منزل شده و به اطاق خود بروید، ولی کودکان شما در همان لحظه این طوفانی را که در درون خود دارید از طریق ضمیر باطن دریافت می کنند. وقتی بزرگترها بر مبنای آنچه واقعا" احساس می کنند، صحبت و رفتار نمی کنند، کودکان بلافاصله متوجه تناقص می شوند و به آن واکنش نشان می دهند. اگر خشمگین و غمگین باشید ولی سعی کنید که به نظر آرام وخونسرد بیایید فرزندانتان ممکن است این را با وحشی گری و خرابکاری منعکس کنند. شما سعی دارید که کنترل را به دست بگیرید، ولی آنها انرؤی آشفته درون شما را میگیرند و در رفتارشان منعکس می کنند.
اگر شما مستقیما" آنچه احساس می کنید بدون پرده پوشی بیان کنید برای مثال:
<<ساکت شوید، می خواهم کمی تنها باشم >> هر چند ممکن است غیر عادی به نظر برسد ولی آنها معمولا" آرام می شوند.
آنها با واقعیت احساس راحتی می کنند و تناسب و سازگاری این عواطف و کلماتتان را کاملا" حس می کنند. نگذارید، فرزندانتان بین شما و خودشان فاصله بیندازند.
چه بسیار هستند کودکانی که از والدین فاصله گرفته و از ترس، حقایق را به آنها نمی گویند و زمانی بر ملا می شود که اتفاقات ناگواری رخ داده است.
وقتی، انسان با لمس کردن و نوازش، می تواند در حیواناتی از قبیل اسب، سگ، گربه آرامش بوجود آورد، بسیار جای تاسف است که بعضی از پدران و مادران. از نوازش کردن کودکان خود ابا می کنند، بعنوان مثال نوازش دختر و در آغوش گرفتن او توسط پدر آرامشی وصف ناپذیر برای او به ارمغان می آورد. بسیاری از پدران گله می کنند که چرا دخترشان درس نمی خواند و یا اینکه داةـما" پشت تلفن نشسته و با دوستانش ساعتها صحبت می کند ولی حاضر نیست، حتی کلمه ای با من صحبت کند.
اگر چنانچه پدر او را در آغوش گرفته و نوازش کند بزودی متوجه می شود که آرامشی وصف ناپذیر در او بوجود آورده است زیرا انرؤی از طریق لمس کردن و افکار از طریق روح انتقال پیدا می کند.
- قدرت شخص، قدرت اندیشه اوست. هنگامیکه کسی به تفکر می پردازد، قدرت باطنی خود را بکار می گیرد.
- فردای هر کس با اندیشه امروز او ساخته خواهد شد.
- اگر دیگران را دوست داشته باشید، آنها هم شما را دوست خواهند داشت زیرا هر احساسی نسبت به دیگران داشته باشیـــــــد آنها نیز همان احساس را نسبت به شما خواهند داشت.
تحقیقات در رشته مهندسی بیوشیمی حاکی از آن است که افکار مثبت و منفی موجب ترشح آندروفین های متفاوتی در مغز می شود. اگر افکار منفی بر ذهن حاکم باشد، آندروفین، بیماری زا و اگر اندیشه مثبت و هماهنگ بر ذهن مستولی شود، آندروفین شفا بخش ترشح می شود.
وقتی در جمع دوستان و اقوام، اوضاع و احوال زندگی کسی را زیر ذره بین قضاوت می برید، در حقیقت شخصیت نامتعادل خود را به دیگران معرفی می کنید. زیرا آنها هم، مانند شما از خلق و خوی کسانی که به قضاوت در موردشان نشسته اید، آگاهند.
غیبت نهایت سعی افراد ناتوان است (امام علی (ع))
خرده گیری و ملامت و تحقیر همه، آن چیزهاةـی است که از دهان شما خارج می شود و در اصل شما منبع و منشاء آنید. در واقع شما بدون آنکه خود بدانید، از سمومی سخن می گویید که در ذهنتان جای گرفته است. سعی کنید هر کسی را با شراةـط خودش بپذیرید، چاق، لاغر، بلند، کوتاه، سیاه، سفید و افرادی با عقاید مختلف. این حقیقت را به یاد داشته باشید که هر کس حق دارد همان باشد که هست.
- هر کس در دو دنیای متفاوت از هم زندگی می کند: دنیای ظاهر و دنیای باطن، اما هر چند که این دو کاملا" با هم تفاوت دارند، اما در اصل با هم یکی هستند و تنها فرقشان این است که یکی را می توان دید و دیگری قابل رویت نیست (دنیای عینی و ذهنی ) دنیای ملموس و عینی با کمک حواس، قابل ادراک می شود، اما دنیای ذهنی یا درونی آمیزه ای است از احساس و اندیشه و هیجان و عاطفه و باورها و واکنشها، که جز برای شخص، قابل رویت نیست.
من در کدام دنیا زندگی می کنم ؟ آیا دنیای مرا حواس پنجگانه ام بر من مکشوف می سازند، یا اینکه در دنیای باطنی و درونیم زندگی می کنم ؟
واقعیت این است که زندگی ما دردنیای درونیمان میگذرد و در آنجاست که دچار احساس مختلف می شویم و رنج و عذاب می کشیم و یا به شادی و نشاط می رسیم.
- اگر میخواهید تغییراتی در زندگی خود بوجود آورید، ابتدا بایستی عکس العمل هایتان را در قبال زندگی تغییر دهید.
- اگر رفتار مردم را منفی می یابید، همین برداشت، شما را نیز منفی بار خواهد آورد و از لحاظ درونی دچار اختلالات عصبی و روانی و عوارض ناشی از آن خواهید شد. کسانی که تحت تاثیر شخصیت دیگران قرار می گیرند، راه پرورش و باروری شخصیت خویش را سد می کنند. این خود ما هستیم که می توانیم زندگیمان را دگرگون سازیم.
بیشتر افراد فکر می کنند، برای موفقیت، نیاز به وسایل مخصوص دارند، بعنوان مثال اگر بخواهند وضع مالی خود را بیهتر کنند، حتما" نیاز به سرمایه اولیه دارند.
شما لازم نیست پول داشته باشید، اگر بتوانید دیگران را مجاب کنید، با شما سرمایه گذاری می کنند، یا اینکه به شما قرض مــــی دهند.
لازم نیست پا داشته باشید، اگر بتوانید دیگران را مجاب کنید، شما را به کول خواهند گرفت و تا مقصد می رسانند.
ذهن نمی تواند بین واقعیتی که می بیند و تصوری که دریافت می کند فرق بگذارد. اگر چنانچه واؤگون شدن ماشینی را ببینیم و یا اینکه فقط آنرا تصور کنیم. هر دو از نظر ذهن یکسان است. اگر اعتقاد داشته باشید که موفق هستید، همه امکانات آماده می شود و شما موفق خواهید شد و این موهبتی است الهی.
بین جسم و روح هماهنگی بسیار نزدیکی وجود دارد. مسلما" زمانی که شاد و سرحال و با نشاط هستید، جسم شما حالتی دیگر دارد تا اینکه افسرده باشید. اگر زمانی را که موفق بوده اید، بخاطر بیاورید که جسم شما چه حالتی داشته است و همان حالت را بگیرید. مسلما" روحیه شما نیز عوض خواهد شد. اگر زمانی که ناراحت هستید، دست های خود را زیر چانه تان قرار می دهید، این حالت بطور اتوماتیک انجام می شود و اگر در هنگام موفقیت دستهایتان را به کمر می زنید، نیز یک عادت و حالت است. بنابراین بسیار مهم است که برای تغییر روحیه - حالت جسم خود را تغییر دهید، بعبارتی دیگر ؤست همان حالت را بگیرید که مثلا" قوی یا مصمم هستید، همانطور صحبت کنید، همانطور بنشینید و همان طور تنفس کنید و همانطور نگاه کنید.
اگر حالت جسمی خود را، زمانیکه موفق بوده اید و یا خبر خوشی شنیده اید بخاطر بسپارید بسیار راحت می توانید با گرفتن همان حالت ها، روحیه، مربوطه را در خود بوجود آورید. اگر چنانچه افسرده شدید، ستون فقرات را صاف و شانه ها را کشیده و به بالا نگاه کرده و تن صدا را عوض کنید. در این حالت افسردگی بسرعت از بین می رود.
ضمیر باطن همانند یک نوکر یا گماشته می ماند و عقل ما حکم ؤنرال را دارد. بعد از اینکه عقل ما نتوانست راه حلی پیدا کند، ضمیر باطن (گماشته) علیرغم اینکه راه حل را می داند، بخاطر اربابش، اظهار وجود نمی کند، مگر اینکه از او خواسته شود، بهمین دلیل باید از او سةـوال کنیم <<چه کار کنم که بتوانم به هدفم برسم>> درچنـین موقعیتی او خــــودش، راه را نشان میدهـــد، ممکـــن اسـت خواب ببینید و شاید شما را پیش کسی ببرد که مشکلتان را حل کند و یا اینکه شخصی را سر راه شما قرار دهد.
اغلب از سعی مجدد می هراسیم. چرا؟ چون همه ما از شکست بیزاریم ! اندوهگینی ما از چیست، آنچه خواستیم نشده چرا؟
ما هیچ وقت برای شکست برنامه ریزی نمی کنیم این برنامه ریزی ماست، که به شکست می انجامد پس برنامه را تغییر دهیم خود را تغییر دهیم تا برنامه تغییر یابد.
از بت سازی پرهیز کن، اگر از کسی بیش از حد تعریف کنی، تمامی نیروی خود را در او جای می دهی.
هیچکس دوست ندارد تمام سعی و تلاشش را به کار گیرد و موفق نشود. اغلب اوقات بعد از چندین بار به در بسته وبرو شدن دیگر اصلا" سعی نمی کنیم ! به جایی می رسیم که باور می کنیم، موفقیت دست نایافتنی است. اگر فکر کنیم بدشانس هستیم، مسلما" شانس سراغمان نمی آید. (آنچه را نفی کنیم، نمی توانیم بدست آوریم)
اگر به حالتی رسیده اید، که دیگر میلی، به سعی مجدد ندارید، به وضعیتی به نام <<ناامیدی خود آموخته >> رسیده اید. به خودتان یاد داده اید که <<هیچ راهی ندارید>>. ولی شما می توانید موفق شوید ! شما قادرید همین امروز با تغییر دادن دیدگاههایتان و رفتارتان، هر تغییری که می خواهید در زندگیتان صورت دهید.
اولین کار این است که، از دست، این اعتقاد منفی، که هیج کاری از دستتان در نمی آید، رها شوید، اغلب مردم بدبین، بدین خاطر می گویند، قادر به انجام کاری نیستند زیرا در گذشته کارهایی انجام داده اند که با شکست مواجه شده است.
به خاطر بسپارید که گذشته شما، هیچ گاه با آینده تان برابری نمی کند. مهم نیست دیروز چه کرده اید. آنچه همین الان انجام می دهید اهمیت دارد.
به گذشته نگاه کن، به آینده وارد شو. متاسفانه خیلی ها برعکس عمل می کنند. یعنی به آینده نگاه می کنند ولی به درگذشته اشان زندگی می کنند.
کلید موفقیت دراین است که تصمیم بگیرید، چه چیز بیشترین اهمیت را برایتان دارد و آنگاه هر روز برای بهتر کردن اوضاع، تلاشی همه جانبه در پیش گیرید، حتی اگر به ظاهر پیشرفتی در کار حاصل نشده باشد. متاسفانه بیشتر افراد، نمی دانند چه میخواهند، اگر سةـوال شود که بزرگترین آرزوی قلبی شما چیست جوابهای متفاوتی دریافت می کنیم.
حتی اگر بدانیم برای موفق شدن چه چیزهاةـی نیاز داریم، چنانچه این موفقیت برایمان راحتی نیاورد امکان ترس از شکست در ما قدرت می گیرد.
ارزش های دفعی از قبیل شکست، افسردگی، احساس گناه، جواب رد شنیدن، خشم، ما را از هدف هایمان منحرف می کنند.
- هر احساسی که نسبت به خود دارید به دیگران منتقل می کنید.
- هر طور که خودتان را می بینید دیگران هم شما را همانطور می بینند.
- اگر خودتان را مقصر بدانید دیگران هم شما را مقصر می دانند
- اگر به خودتان دروغ بگوةـید دیگران هم به شما دروغ خواهند گفت
- اگر خودتان را آزار دهید دیگران هم شما را آزار خواهند داد
- اگر به احساس تان بها ندهید، هیچ کس به احساستان بها نخواهد داد
- اگر با خودتان صادق باشید، دیگران هم با شما صادق خواهند بود
- اگر قدر خودتان را بدانید، دیگران هم قد ر شما را خواهند دانست
- اگر خودتان را دوست بدارید، دیگران هم شما را دوست خواهند داشت
اگر انتظار افراد از شما زیاد شده است، بدان معنی است که انتظار شما از خودتان زیاد شده است.
تنها این کافی نیست که بدانید جایگاه دیگران کجاست، شما شاید بتوانید با پاةـین ترین فرد یک موُسسه تا بالاترین فرد، رابطه دوستی برقرار کنید و جایگاه هر یک را بدانید، اما اگر جایگاه خود را ندانید در زندگی به مشکل برخواهید خورد.
باید همیشه منتظر فرصت ها باشید. همه می دانیم که، گاهی اوقات مثلا" فلان فوتبالیست را به چندین میلیون دلار می خرند. حریف مقابل هم در موقع بازی از تواناةـی های این بازیگر اطلاع دارد، که باید مواظب او باشد، ولی ظرف چند ثانیه یا جند دقیقه این فوتبالیست از موقعیت استفاده می کند و موفق به زدن گل می شود. از این دقیقه ها، زمانی می توان به نحو احسن استفاده کرد که منتظر آن باشیم.
سعی کنید بیشتر نیرویتان، صرف توسعه شود، نه آنکه آنچه را دارید حفظ کنید.
هرگز در زندگی نگوةـید در آمد من ماهیانه، بعنوان مثال، پنجاه هزار تومان است بر اساس آن باید نیازهایم را پوشش دهم، بلکه بگوةـید نیاز من سیصد هزار تومان است. "چکار کنم " که در آمدم سیصد هزار تومان شود. با این تفکر همیشه پیامی به ذهن خود میدهید که باید سیصد هزار تومان در آمد داشته باشید، زیرا وقتی با پنچاه هزار تومان نیازهایتان را می پوشانید، و (پنجاه هزار = پنچاه هزار) ذهن نیازی برای فعالیت نمی بیند.
ضمیر باطن کلیه خاطرات ما را از زمان کودکی تا بحال در خود حفظ کرده و قدرت تشخیص هم ندارد، ولی از چنان قدرتی برخوردار است که برای هر مشکلی راه حلی و برای هر سةـوالی، جوابی، دارد. تنها باید راهش را بدانیم، تا از این نیروی بیکران که خداوند در نهاد، یکایک ما بودیعه گذاشته است، استفاده کنیم. تصمیم گیری و سةـوالهاةـی که از خود می کنیم وسیله ای بسیار برنده است، که می تواند نیروی بیکران را در درون ما فعال کند.
هماهنگی بین عقل و قلب لازمه داشتن یک زندگی موفق و شاد می باشد. چرا بخود اجازه ندهیم که یک زندگی شاد داشته باشیم. نعمت بیکران خداوند برای همه بندگان آماده است. خواستن توانستن است. بشرط آنکه آنچه را که نـمیخواهیم بدانیم. بهترین آوای موسیقی در پیانو نهفته است، تنها باید نت های مناسب را برای بیرون آوردن آن داشته باشیم.
از نقاش معروف میکل آنؤ پرسیدند، چگونه توانستی، مجسمه ای به این زیباةـی خلق کنی، در جواب گفت. این مجسمه در دل سنگ وجود داشت. من فقط اضافی های آن را برداشتم. بنابراین وقتی بدانیم چه می خواهیم، می دانیم چه موانعی سر راهمان قرار دارد.
وقتی خود را لایق داشتن خانه ای مجلل و ماشین قشنگ نمی بینیم و یا اینکه امید نداشته باشیم، که نقش مهمی در خوشبخت کردن دیگران داشته باشیم، زندگی هم آنرا بما نخواهد داد، زیرا زندگی به ما همان چیزی را می دهد که می خواهیم، این خود ما هستیم که باید بدانیم چه می خواهیم و برای چه می خواهیم.
داشتن هدف کافی نیست، باید وارد عمل شد. آنچه سرنوشت ما را تعیین می کند، شرایط زندگیمان نیست، بلکه تصمیم های ماست. یک تصمیم می تواند دریچه های بسیاری را به روی ما باز کند و برایمان شادمانی یا غم، سعادت یا بی نوایی را به ارمغان آورد. هر چه بیشتر تصمیم بگیریم، قدت تصمیم گیری ما بیشتر خواهد شد. گاهی اوقات ترس از تصمیم گیری باعث میشود که تصمیم بگیریم، دیگر تصمیم نگیریم، که این خود نوعی تصمیم گیری است.
موفقیت نتیجه قضاوت صحیح است. قضاوت صحیح ناشی از تجربه است و تجربه غالبا" نتیجه قضاوت غلط است. اگر همه کارها را کردی و موفق نشدی باید ببینی برای موفق شدن چه کارهاةـی را نمی بایستی می کردی.
گاهی اوقات شکست، نتیجه خودداری از عملی است، مثلا" زدن یک تلفن، رفتن یک کیلومتر راه یا اظهار عشق و محبت. گفتن یک "آری " و یا گفتن یک "نه"
افراد موفق معمولا" به سرعت تصمیم می گیرند و وقتی انجام کاری را درست بدانند به آسانی از تصمیم خود برنمی گردند، برعکس اشخاص شکست خورده معمولا" دیر تصمیمی می گیرند و تصمیم خود را به آسانی عوض می کنند. به محض گرفتن تصمیم نیروی درونی شما آماده انجام آن می شود. بیشتر افراد تصمیم نمی گیرند، زیرا ترس آنرا دارند که تصمیمشان غلط باشد.
اگر بعدها متوجه شدید که تصمیتان غلط بوده است. نباید خود را سرزنش، کرد بلکه باید گفت در آنروز، بهترین تصمیمی که به مغزم خطور کرد همان بود. با این روش، روح را آماده می کنیم که بتواند تصمیم گیری خود را حفظ کند. اگر یک بار تصمیمتان درست نباشد و خود رامرتبا" سرزنش کنید، نباید انتظار تصمیم گیری درست را داشته باشید.تنها چیزی که حد تواناةـیهای شما را مشخص می کند، همین است که بتوانید با دقت، خواسته خود را تعریف کنید بسیاری از چیزها در اطراف شما قرار دارند که می توانند شما را در راه رسیدن به هدف کمک کنند، ولی چون آنرا برای ذهن به خوبی تعریف نکرده اید از کنار آنها رد می شوید بدون آنکه متوجه شوید.
اگر هدف ساختن میزی را داشته باشیم، چنانچه در مسیر خود میخ - اره - چکش - تخته ببینیم بزودی متوجه شده و آنها را به کمک می گیریم، زیرا برای ذهن تعریف کرده ایم که برای ساختن میز به چه جیزهاةـی نیاز داریم. در نظر داشته باشید که ضمیر باطن ما با ضمیرباطن دیگر افراد در رابطه است، اگر با شخصی در حال صحبت هستید ضمیر باطن شما تصویر هدف شما را به ضمیر او انتقال داده و همینطور برعکس، ضمیر باطن شما می تواند افکار طرف، متقابل را بخواند. بنابراین جای تعجب نیست ، اگر چناچه شخصی که با او صحبت می کنید، یکباره یکی از وسایلی را که برای رسیدن به هدف نیاز دارید، بر زبان بیاورد. بعنوان مثال بگوید چکش و اره دارد.
اگر بدانید که چرا، باید کاری را انجام دهید، چگونگی انجام آن به آسانی معلوم خواهد شد. بخاطر داشته باشید که اگر داةـما"راجع به چیزی فکر کنید و افکار خود را روی آن متمرکز سازید به سوی آن نیز حرکت می کنید. بنابراین همواره به آرزوهایتان فکر کنید، تا به سوی آن کشیده شوید. چیزهاةـی را که باعث رنج و یا مایه لذت می دانیم، سرنوشت ما را شکل میدهد. اگر لذت تحقق هدف، بیشتر از رنج رسیدن به آن باشد مسلما" به هدف خواهیم رسید.
اگر هدفی داشته باشیم که رسیدن به آن، هم مایه رنج باشد و هم مایه لذت، مسلما" یا به آن نمی رسیم و یا اینکه زمان زیادی برای رسیدن به آن نیاز داریم. زیرا ناخودآگاه، آنرا به تعویق می اندازیم.
گاهی اوقات انسان بر سر دو راهیهایی قرار می گیرد که هر دو به رنج منتهی می شوند، به عنوان مثال بعضی ها، از شغل خود ناراضی هستند، و فکر می کنند اگر شغل خود را ترک کنند نمی توانند کار دیگری پیدا کنند، درنتیجه هیچ کاری نمی کنند و همچنان احساس بدبختی می کنند.
تعلل و عقب انداختن کارها، یکی از شایع ترین راههای فرار از رنج است، اما اگر کاری را به تاخیر بیندازید، معمولا" نتیجه اش این است که بعدا" به رنج و دردسر بزرگتری دچار می شوید. باید دید که، اگر هم اکنون انجام دهید، چه لذتهاةـی در پی خواهید داشت.
در زندگی، بیشتر مردم بجای چاره اندیشی، به بلاهاةـی فکر می کنند، که نمی خواهند به سرشان بیاید. آنچه زندگی ما را شکل میدهد، خود آن وقایع نیست بلکه معناةـی است که به آن رویدادها می دهیم، مثلا" اگر کسی به ما دیکته کند، چه کار باید بکنیم و چه کار نباید بکنیم : برداشت های مختلف داریم.
1- او فردی دیکتاتور هست
2- از ما سوُ استفاده می کند در حالیکه می توان اینطور برداشت کرد که این خود ما هستیم که دانسته یا نادانسته میخواهیم
که با ما چنین رفتار شود.
هر گاه اتفاقی برایتان بیفتد، مغزتان بلافاصله دو سةـوال را مطرح می سازد: اول اینکه آیا این اتفاق به معنی رنج است یا به معنی لذت ؟
دوم اینکه برای دوری از رنج و کسب لذت چه باید بکنیم ؟ پاسخ این پرسشها بسته به این است که درباه موجبات رنج و لذت چه عقایدی داشته باشیم. (ارزش های جذبی و دفعی ).
اگر می خواهیم کیفیت زندگانی خود راتغییر دهیم، باید تغییری رادرسةوالاتی که ازخود یا دیگران میکنیم به وجود آوریم.بجای
این سةـوال که، چرا شکست خورده ام می توان پرسید، چکار باید بکنم که موفق شوم."چراها" معمولا" انسان را به گذشته مـی کشاند در حالیکه "چکار باید کرد" ذهن را معطوف به آینده و راه حل ها می کند.
اگر ناتوانیها و محدودیتهای خود را مورد سةـوال قرار دهیم ، بسیاری از دیوارها فرو می ریزند. پیشرفتهای بشر، کلا" براثر طرح پرسشهای تازه بوده است.
علت اینکه نمی توانیم از تجارب خود استفاده کنیم، غالبا" ضعف حافظه نیست، بلکه علتش آن است که سةـوالات صحیحی از خود نمی کنیم، تا نیروهای ما را فعال سازد. شاید شما هم تجربه کرده باشید که در دفترچه تلفن دنبال اسم دوستی می گردید ولی نمی دانید شماره او را تحت اسم کوچک یا نام خانوادگی اش باید پیدا کرد.
(بطور کلی : برای رسیدن به هدف جنبه های مثبت را در نظر بگیریم - چه نیاز داریم - چه کار باید بکینم - جه کار باید نکنیم - از کارمان چگونه باید لذت ببریم ).
بخاطر داشته باشید که نه تنها سةـوالاتی که از خود می پرسید، بلکه حتی سةـوالاتی هم که مطرح نمی کنید در سرنوشتتان موُثرند. فرض کنید پدری از اعمال فرزندش ناراضی است، هر بار که این عمل از او سر میزند، بی نهایت عصبانی می شود، اگر در کمال آرامش از خود سةـوال کند که چرا عصبانی می شوم، و یا اینکه چرا این اعمال را انجام می دهم، راه حلی پیدا می شود. د ر حالیکه ما همیشه اعمال فرزندمان را در نظر می گیریم.
چه بسیار هستند خانواده هاةـی که عیوب فرزندان خود را پنهان می کنند و آنها را به محیط نه آنگونه که هستند بلکه آنطور که خودشان می خواهند معرفی می کنند بعنوان مثال، فرزندی که بارها در امتحان دیپلم رد شده است بعنوان دانشجوی سال دوم معرفی می کنند که در این صورت فرزند آنها این دو گانگی را حس کرده و می داند که مورد تاةـید پدر و مادر نیست و کشش لازم را جهت سعی مجدد پیدا نمی کند.
پرسشهاةـی که داةـما" از خود می کنیم، موجب رخوت یا نشاط، کج خلقی یا خوشروةـی و بدبختی یا خوشبختی ما می شوند. پرسشهاةـی از خود بکنید که روحیه شما را تقویت کنند.
ذهن انسان به چراها خیلی سریع جواب میدهد، بشرط آنکه برای گرفتن جواب آماده باشیم.
از دیگران سرمشق بگیرید و هرگز خودتان را با آنها مقایسه نکنید زیرا، هر کس از روش مخصوص به خود، مسیرش را تعیین می کند تا به هدف برسد.
اگر در سةـوالات عادتی، که همیشه از خود می کنید، تغییر کوچکی بدهید، تغییر اساسی در زندگیتان بوجود خواهد آمد. پرسشها، بلافاصله باعث انحراف فکر و در نتیجه موجب تغییر احساسات ما می شوند. یکی از عوامل اصلی موفقیت، آمادگی برای گرفتن پاسخ است. (گاهی اوقات، آنقدر سةـوال می کنیم، که فرصتی برای دریافت سةـوال نیست.)
این که چه کاری را ممکن و چه کاری را غیر ممکن بدانیم، بسته به سةـوالاتی است که از خود می کنیم. سةـوالات مناسبی که میتوانید مرتبا" از خود بپرسید کدام است ؟
- چه حسنی در این کار وجود دارد؟
- چگونه می توانم از این موقعیت استفاده کنم ؟
پرسش اول افکار منفی ما را از بین می برد و باعث می شود که معنای دلخواه را به وقایع زندگی خود بدهیم. پرسش دوم توجه ما را از <<چرا>> به <<چگونه >> و پیدا کردن راه حلها معطوف می کند.
زمانی فرا می رسد، که باید از پرسش دست بردارید و عمل را آغاز کنید. متاسفانه برای بعضی ها، جواب سةـوال مهمتر از خود سةـوال هست.
اگر داةـما" از جوابهای منفی اجتناب می کنید و از طرد شدن می هراسید، علتش این است که مغزتان راهی موُثر برای فرار از رنج، دنبال می کند.
همه ما مشکل داریم، ناامید و دلتنگ می شویم، ولی نحوه برخورد با شکستهایمان است که بیش از هر چیز دیگر، زندگی ما را شکل می بخشد.
ما باید همیشه به یاد داشته باشیم که اگر خداوند اعطای نعمتی را به تاخیر می اندازد، بدین معنی نیست که از اعطای آن سر باز زده است.
انسان تا کار نکند اشتباه نمی کند و تا اشتباه نکند، یاد نمی گیرد. کسانی که از اشتباه کردن می ترسند، بیشتر اشتباه می کنند، و کمتر یاد می گیرند.
همه ما می دانیم که برای نتیجه گرفتن باید کارهای جدیدی انجام دهیم، اما باید توجه داشت که سر منشاء تمام اعمال ما، یک تصمیم است.
قدرت تصمیم یعنی قدرت، تحول ایجاد کردن.
با اینکه ما قادر به کنترل تمام حوادث زندگیمان نیستیم، ولی کنترل افکار، عقاید، احساسات و کارهای ناشی از آنها را که داریم.
تنها راه متحول کردن زندگیتان این است که تصمیم واقعی بگیرید.
کلمات قادر به تغییر دادن احساسات ما هستند. اگر موضوعی شما را ناراحت کرد چنانچه برای بیان احساس بگوةـید آتش گرفتم، بسیار فرق می کند تا اینکه بگوةـید آزرده خاطر شدم. کلمات بر احساساتمان اثر می گذارند.
شما می توانید فقط با تغییر نحوه توصیف عواطف خودتان، میزان و شدت آنها را بیشتر کنید. اگر از شما بپرسند، حالتان چطور است، با توجه به اینکه حال خوشی ندارید، بگوةـید حالم خوب است، روحیه اتان بهتر می شود، ولی چنانچه نیاز داشته باشید که دیگران دلشان بحال شما بسوزد. بعنوان مثال بگوةـید حالم خیلی خراب است مطمةـن باشید، حالتان بهتر نخواهد شد. وقتی می گوةـیدحالم خوش نیست ضمیر باطن که قدرت تشخیص ندارد بدنبال آن نمی رود که حال شما را خوش کند، بلکه حال ناخوش شما را در خود ثبت میکند وتنها زمانی عکس العملی از خود نشان می دهد که علامت سةـوالی داشته باشد، مثلا" چکار کنم که حال خوشی داشته باشم. آنچه را ضمیر باطن از ضمیر روشن دریافت میکند لازم الاجراست قدرت تشخیص ندارد و نمیتواند تشخیص دهد که ما از آن بدمان می آید یا اینکه آرزوی قبلی ما هست.
دلیل تعیین هدف این است که نقطه تمرکز تلاشهایمان در زندگی مشخص گردد و در جهتی حرکت کنیم که خودمان می خواهیم.
موفق ترین افراد آنها هستند که قدرت <<لقمه گرفتن >> را می دانند. بیش از ظرفیت شان بر نمی دارند. به عبارت دیگر، اینان هر هدف را به چندین <<ریز هدف>> کوچکتر و دست یافتنی تر،که ذره ذره آنها را به هدف اصلی برساند، تقسیم میکنند.
اما تعیین <<ریز هدفها>> کافی نیست. باید دستیابی به هر مرحله - هر چند کوچک را جشن بگیرید. بااین کار، سیر پیشرفتتان دور بیشتری برداشته و عاداتی در خود ایجاد خواهید کرد، تا به تدریج رویاهایتان را به حقیقت مبدل نماةـید. برای رها شدن از اوضاع بد، باید هدفهای زیادی برای خودتان تعیین کنید. بخاطر داشته باشید که هدفهایتان نباید پراکنده باشند، هدفهاةـی را انتخاب کنید که مثل زنجیر دنبال هم باشند، تا با رسیدن به یکی از آنها به دیگری نزدیکتر شوید. (هدف های نزدیک، میان مدت - دراز مدت ) تنها زمانی میتوان هدف های زنجیره ای تعیین کرد که هدف دراز مدت خود را بدانید و براساس آن حداقل یکباردر ذهن خود معکوس بطرف هدف میان مدت و حال سیر کنید، در چنین حالتی مسیر تعیین می گردد و از انحراف جلوگیری می شود.
وقتی برای خود هدفی واقعا" خواستنی و انگیزه ساز تعیین کنیم، نیروةـی در خود آزاد می کنیم،که ماورای تصورمان است. در واقع به خود فرصتی فوق العاده برای انعطاف پذیر شدن داده ایم.
<<پیروز شدن با شروع کردن آغاز می شود.>>
بدون داشتن مقصد، نمی دانید به کدام سو باید حرکت کنید.
بجای فکر کردن به مشکلات باید به راه حل ها فکر کرد.
رفتار، همیشه معرف شخصیت فرد نیست. برای شناخت افراد، باید انگیزه های آنان را شناخت. اگر کسی از شما بدی بگوید، از کوره در نروید، پیدا کنید که از گفتن این حرفها چه انگیزه ای داشته است.
زندگی برتر نتیجه قضاورت برتر است، باید شیوه های قضاوت خود را بشناسید و بر آنها مسلط باشید وگرنه این شیوه ها، شما را به مسیری می رانند که سرانجام نسبت به تواناةـیهای خود مشکوک می شوید. آنچه در میان همه افراد موفق مشترک است قضاوت و ارزیابی عالی آنهاست.
همواره باید از خود سةـوال کرد "چه باید بکنم تا رنج ها را دفع و خوشیها را فراهم سازم ؟"
آیا اتفاق افتاده است که یکی از ارزشها، شما را به سویی جلب کند و ارزش دیگر شما را از آن منع نماید؟ تصمیم گیری چیزی جز روشن کردن ارزشها نیست. سعی کنید وقتی بر سر دو راهی قرار می گیرید، حتما" یک تصمیم بگیرید خواه غلط، خواه صحیح باین وسیله اگر چنانچه تصمیمتان غلط بود، بخود یاد داده اید که در تصمیم گیری دقت کنید نه اینکه تاخیر کنید.
یکی از مهمترین فواید سلسله مراتب ارزشها این است، که تضادهای ارزشی را روشن می کند. مثلا" اگر موفقیت، بالاترین ارزش جذبی و طرد شدن (جواب رد شنیدن ) بزرگترین ارزش دفعی شما باشد، ملاحظه می کنید که این دو ارزش چگونه با یکدیگر ناسازگارند؟ سعی در کسب لذت موفقیت، بدون تحمل رنج پاسخهای منفی، هرگز به نتیجه نمی رسد. در واقع ممکن است پیش از آنکه در جاده موفقیت، زیاد جلو بروید،خودتان، راه خودتان را سد کنید. زیرا ترس از طرد شدن، توسط دیگران شهامتی را که برای کسب هرگونه موفقیت لازم است، از شما می گیرد.
هنگام احساس رنج، خوب است که به یک سةـوال مهم پاسخ دهید: << آیا این رنچ نتیجه شرایط موجود است یا مربوط به قوانین فردی من است، که می گوید در چه شرایطی باید چه احساسی داشته باشم؟ فرض کنید شما از همسرتان راضی نیستید و شاهد مناظره یکی از دوستتان با همسرش هستید، مسلما" از تجربه خودتان که بعنوان مرجع در ذهنتان ثبت کرده اید استفاده خواهید کرد. در چنین حالتی از عواطفتان استفاده می کنید. ممکن است، فردی، پدری دلسوز و مهربان باشد، ولی شریکانش از او ناراضی باشند و او را شریک خوبی به حساب نیاورند.
اگر شغل شما وکالت یا قضاوت است مراقب باشید که برداشتهای شغلی خود را به محیط خانه نیاورید، در غیر اینصورت ممکن است هر شب همسر خود را مورد بازجوةـی قرار دهید. همه ما به هنگام تصمیم گیری، از تجارب خود استفاده می کنیم ولی محدود به تجارب واقعی خود نیستیم، بلکه قدرت تخیل ما منبعی پایان ناپذیر برای کمک به ماست. قدرت تخیل نیرومندتر از اراده است. اگر این نیرو را آزاد سازید چنان حس اعتماد به نفس و تجسم قوی در شما ایجاد می شود، که همه محدودیتهای گذشته را از میان برمیدارید.
بیشتر افرادی که دست از فعالیت کشیده اند، تنبل نیستند، بلکه، هدفهای انگیزه ای ندارند. هدفهای انگیزه ای زمانی روشن می شود که بدانیم از چه چیز خوشمان بیاید و از چه چیز گریزانیم.
اگر در زندگی تصمیم نگیریم برایمان تصمیم می گیرند، اگر خواسته هایمان را ندانیم برایمان خواسته تعیین می کنند.
اگر خلاف میل باطنی، همیشه کارهاةـی را انجام دهیم، بمرور زمان افسرده و دلسرد می شویم و اگر گاهی اوقات مجبور به انجام آنها هستیم، باید راهی پیدا کرد که تنها به خاطر جلوگیری از رنج انجام ندهیم، بلکه در انجام آن لذت هم داشته باشیم.
قدرت هر کس به دیگران بستگی دارد. یعنی هر قدر دوستان و آشنایان بیشتری داشته باشیم که برایمان از جان و دل کار کنند، موفقیت بیشتری داریم. به هیج کس نباید بیش از تواناةـی اش بها داد، برای بها دادن و تاةـیدیه دادن و حتی انگیزه ایجاد کردن در دیگران باید حتما" تعادل را حفظ کنیم. نه زیاد و نه کم (اندازه نگهدار، که اندازه نکوست ) انتخاب افراد باید با توجه به اهداف صورت گیرد دوستان به نوعی و شرکاء و همکاران به نوعی دیگر چنانچه گفته اند هر چیزی به جای خویش نیکوست
گاهی اوقات بعلت زیاد بودن هدف هایمان و نگرفتن تصمیم، ناخودآگاه بر سر دو راهی گیر کرده و از تصمیم گرفتن عاجز میشویم.
هر کدام از ما دارای دو شخصیت هستیم، یکی درونی و دیگری بیرونی ("من درون و من بیرون "). متاسفانه، اغلب اوقات، فقط خواسته "من " بیرونی را در نظر می گیریم، در حالیکه "من " درون هم خواسته هاةـی دارد. از خواسته درونی کمتر اطلاع داریم. همانطور که قبلا" گفته شد اگر "من " بیرون علاقمند به کسب ثروت باشد، ولی نظر درونی این باشد، که ثروتمندان کـــــــــلاه بردار و شیاد هستند، هرگز به ثروت دست نخواهیم یافت، گو اینکه به عبث در این راه فعالیت هم بکنیم. پس اگر دو ارزش در مقابل هم قرار گیرند - باید اگر چنانچه مغایر با یکدیگر هستند یکی از ارزشهایمان را اولویت دهیم. و یا اینکه تعادلی ایجاد کنیم، بعنوان مثال ثروت را می توان در راه خوب هم به کار گرفت.
در این حالت است که به معنی این جمله پی می بریم، زندگی به ما همان چیزی را می دهد که میخواهیم، که البته منظور خواسته درونی و خواسته بیرونی است. بهمین علت به افراد موفق می گویند، آنها می دانند چه می خواهند و برای چه میخواهند.
همانطور که قبلا" گفته شد هر کدام از ما یک "من " بیرونی داریم که به دیگران نشان می دهیم، که علاقمند به ثروت و عنوان، مقام، خودنماةـی و... می باشد ویک "من " درونی که تنها بفکر خود ما می باشد، بعنوان مثال دوست، دارد روزانه 8 ساعت خواب داشته باشد، کسی آرامشش را بر هم نزند. اگر در کودکی علاقمند به موزیک و یا نقاشی بوده است و تحت شرایطی موفق نگشته است دوست دارد به آنها برسد.
"من " بیرونی باید شوهر خوبی برای همسر، فرزند خوبی برای مادر، برادر خوبی برای خواهر، پدر خوبی برای فرزند، رفیق خوبی برای دوست و... باشد.
صدای "من " درونی می گوید: "من " باید برای همه خوب باشم، پس چه کسی برای "من " خوب است. اگر من بیرونی تو را وادار می کند که همیشه در محل کارت باشی "من " درونی می خواهد بمسافرت برود و اگر "من " درونی به مسافرت برود "من " بیرونی می خواهد به محل کارش برگردد.
در اندرون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و درغوغاست
هم آهنگی بین "من " بیرونی و "من " درونی یعنی خلاقیت یعنی آرامش....
متاسفانه بیشتر افراد "من " درونی را سرکوب میکنند و با وعده و وعیدهای سرخرمن سعی می کنند او را در خدمت "من " بیرونی بگیرند، غافل از اینکه موفقیت در هر زمینه ای بدون شراکت "من درون " امکان پذیر نیست.
احساس گناه نباید با عذاب وجدان اشتباه می شود - پدری که فرزندش به مواد مخدر دچار شده است مرتبا" او را سرزنش می کند که چرا منحرف شده است. در چنین حالتی به جای اینکه با محبت و راهنماةـی، او را هدایت کند، این احساس گناه ( که نادانسته است و خود شخص از آن اطلاع ندارد) مرتبا" او را عذاب می دهد که مثلا" پدر خوبی نبوده و در امر تعلیم و تربیت او کوتاهی کرده و چون نمی تواند خودش را ببخشد، فرزندش را نیز نمی تواند ببخشد، که در این صورت کار به نفرت می کشد و مرتبا" فرزندش را بجای راهنماةـی سرزنش می کند.
گاهی اوقات وقتی پسر نسبت به پدر نفرت پیدا کرد در پشت سپر محبت مادر مخفی شده و به طرف پدر شلیک می کند. مادر فکر میکند که به پسر محبت می کند در حالیکه نادانسته او را گمراه می سازد. پدر و مادر باید یکی بودن خود رادر مقابل فرزندان حفظ کنند. مادر و فرزند همواره از طریق ضمیر باطن با هم در ارتباط هستند.
احساس گناه، بسیاری از مردم را فلج می کند و جریان انرؤی آسمانی را در حیات و هستی ایشان متوقف می سازد و شور و نشاط زندگی و شکوفاةـی روحی را از آنها باز می ستاند. خود محکومی، شکست و تیره بختی را به همراه می آورد در حالیکه گذشت و اغماض در مورد خود، با مسرت و شادمانی و شعف و کامیابی دمساز خواهد بود. گاهی اوقات در افرادی که احساس گناه در وجودشان بسیار قوی هست با کوچکترین عمل که به نظر آنها گناه محسوب می شود روز و شب از این عمل خلافی که به زعم خود انجام داده اند، خویش را سرزنش می کنند و هر آن منتظر هستند تا کیفر گناهی را که مرتکب شده اند بچشند. افراد نیکوکار به بخشش خداوند بیش از عذاب او فکر می کنند.
- هرگز نباید گناه شکست های خود را به گردن دیگران انداخت، که البته بدتر از آن این است که خود را بعلت شکست ها سرزنش کنیم. اگر خودمان را دوست داشته باشیم، می توانیم خود را ببخشیم، که در این حالت دیگران را به راحتی خواهیم بخشید.
ابتدا باید ببینیم، چه چیزی را بیش از هر چیز می خواهیم (یعنی عالیترین ارزشها در نظر ما چیست ) و آنگاه تصمیم قطعی بگیریم که بر اساس معیارهای مورد قبول خود زندگی کنیم. علاوه بر ارزشهای دفعی (تنهاةـی، افسردگی، جواب رد شنیدن شکست، احساس گناه، خشم، خفت و خواری ) یا ارزش های لذت بخش (عشق، خوشی، آزادی، امنیت و آرامش فکری، راحتی، قدرت، صمیمیت، موفقیت، سلامت جسمی ) دو دسته ارزش دیگر نیز وجود دارند: ارزشهای هدف و ارزشهای وسیله خواسته های من برون از ارزشهای وسیله و خواسته های من درون از ارزش های هدف می باشد.
بخاطر داشته باشید که در پشت هر تصمیمی نیروی محرکه ای است، که همان <<ارزش هدف >>می باشد. متاسفانه بیشتر مردم در تصمیم گیری های خود به دنبال وسیله می روند و از آنچه بسیار مهمتر است یعنی هدف نهاةـی (انگیزه عاطفی ) غافل می مانند.
ارزش های هدف مانند عشق، الفت یا صمیمیت است.
ممکن است در زندگی همه ارزشهای وسیله ای (پول، مقام، فرزند، رابطه ) را داشته باشید و با وجود این احساس نارضایتی و بدبختی کنید. مادام که بر اساس عمیقترین ارزشهای هدف خود زندگی نکنید، یا هر چند که به وسایل گوناگون دست یابید. اما رضایت کاملی را که شایسته شماست بدست نمی آورید.
با ارزش ترین کار برای حرکت دوباره انرؤی، این است که ببینید چه می کنید. اذعان کنید که گیر کرده اید و بعد تضادهای درونتان را مورد مشاهده قرار دهید. ببیند کدام یک از ارزشهای شما، زیر پا گذاشته شده است. بعنوان مثال : اگر شب، بعد از کار روزانه، برای استراحت به رختخواب رفته باشید و پسر 6 ساله همسایه بالاةـی با بازی فوتبال شما را نارحت کند، چه حالتی پیدا میکنید؟
اگر این عمل تفکیک شود، خیلی راحت تر می توان با مسةـله، برخورد کرد. آیا صدای توپ شما را نارحت کرده ؟ و یا اینکه ، چرا والدین اجازه می دهند فرزندشان نیمه شب، فوتبال بازی کند و آسایش همسایه را بر هم زند.
در بسیاری ازموارد تشریح درد، به درمان آن می انجامد.
منبع واقعی حرکت، انرؤی و قدرت همیشه عبارت است از رفتن به سمت ندای درون، هدایت شدن، و بر مبنای آن عمل کردن. اگر عقل شما را به راهی سوق می دهد ولی احساستان راهی دیگر را میخواهد، باید به این احساس درونی پاسخ گفته و حمایتش کنید. احساس و روح چیزهاةـی را می بینند که عقل از دیدن آنها عاجز است. روحی که خداوند در نهاد یکایک ما نهاده است، راهی است به سوی او.
افراد با ایمان، از طریق ضمیر باطن خود که جایگاه روح می باشد، با خالق یکتا در رابطه هستند. هیچ وقت احساس تنهاةـی نمی کنند، او را حامی خود می دانند که راه را نشانشان می دهد و از خطرات مصونشان میدارد. زیرا قدرت او از درون خود ما سرچشمه می گیرد.
تا زمانیکه مردم، دیگران را مشکل آفرین یا مشکل گشا می بینند، انرؤی درونشان مجال جریان یافتن نمی یابد.
شما باید بپذیرید که بنابر عادت به دیگران کمک می کنید، زیرا از اینکه دیگران شما را رها کنند وحشت دارید.
هر گاه از نظر عاطفی از خودتان حمایت کنید، دیگران این امر را با نشان دادن عشق و پشتیبانی بسیار منعکس میکنند.
تنها راه واقعی کمک به دیگران این است که دقیقا" آن کاری را که دلتان می خواهد انجام دهید. اگر بگویید: <<من "باید" کاری در این مورد انجام دهم >>، این هستی نیست که سخن می گوید، بلکه "بایدهای" ناشی از احساس گناه شماست.
به طور مثال، شاید کمک نکردن به یک دوست که از شما چیزی می خواهد ظالمانه و بیرحمانه در نظر آید. با این همه، اگر احساس می کنید که میل چندانی به کمک کردن ندارید (و خود واقفید که معمولا" انسان بخشنده ای هستید)، باید به این احساس اعتماد کنید و خطر<<نه>> گفتن به دوستتان را بپذیرید. شاید با کمک به او، نوعی ناتوانی را در او تقویت میکرده اید. در واقع، شما با اعتماد کردن به ناخودآگاهتان (ضمیر باطن) و <<کمک نکردن >> به دوستتان، یاریش می کنید، تا بیشتر به نیروی خود متکی باشد.
ممکن است در موردی دیگر از دهش به دیگری احساس خوشی داشته باشید. به این احساس اعتماد کنید و مایه بگذارید. وقتی سخاوت از قلبتان سرچشمه می گیرد و نیاز به جانفشانی و ایثارشما ندارد، بدانید که هستی در شما جریان یافته است.
اگر احساس می کنید که حقی از شما ضایع شده است و یا اینکه قربانی شده اید، یک احساس است که باید به دقت مورد توجه قرار گیرد، معمولا" این احساس زمانی بوجود می آید که "من برون " خواسته هایش را به <<من درون >> تحمیل میکند.
اگر انسان نتواند خودش را نجات دهد پیوسته دنبال قربانی ها می گردد تا نجاتشان دهد، بعنوان مثال خواهر من طلاق گرفته و سرپرست ندارد، باید به او کمک کنم. برادرم تازه ازدواچ کرده و نیاز به کمک من دارد. افراد ناجی تا یک قربانی در درون خود نداشته باشند، نمیتوانند قربانی بیرون را لمس کنند، ولی چنین افرادی، خود قادر نیستند قربانی درون خود را نجات دهند و آنقدر بدنبال قربانی ها هستند تا خودشان نیز قربانی شوند و در نهایت منتظر یک ناجی هستند تا آنها را نجات دهد. البته این بدان معنی نیست که انسان نباید به دیگران کمک کند، بلکه یک حالت روحی است که اگر انسان بتواند ناجی خودش باشد، بیشتر میتواندبه مادر و خواهر و دیگران کمک کند. مسةـله را می توان اینطور بیان کرد، اگر قایقمان در نزدیکی ساحل شکسته باشد و کلیه سرنشینان که بستگان و نزدیکانمان هستند در حال غرق شدن باشند، دو راه وجود دارد اول اینکه به اولین شخص که برخورد کردیم، تصمیم بگیریم او را نجات دهیم. نفر دوم را که ببینیم نمی توانیم بی اعتنا از کنارش رد شویم، همینطور نفر سوم و چهارم و در این حالت، هم خود و هم آنها را به قعر دریا فرو می بریم.
دوم اینکه، ابتدا تصمیم بگیریم خود را نجات داده و بساحل رسانده، سپس با قایقی برگشته و همه را نجات دهیم
من درون تنها بفکر خود ما است و بهیچ کس دیگر فکر نمی کند و شاید هم در این زمینه بسیار حسود باشد.
اگر از کنار قنادی رد شویم و دیدن شیرینی ها، ما را بوجد آورد که از آن بخوریم، ولی خود را از خوردن آن بدلایل مختلف محروم کنیم (مثلا" پسر من هم دوست دارد از این شیرینی بخورد بدون او لذتی برایم ندارد و یا دلایل دیگر) این "من" درون که محروم گشته است مطمةـنا" پسر ما را هم از خوردن شیرینی محروم می کند. ولی چنانچه بخود بگوةـیم این حق تو است که شیرینی بخوری و واقعا" این کار را انجام دهیم، کمکتان میکند تا بتوانیم بهترین ها را برای فرزندانمان تهیه کنیم.
ضمیر روشن،کنترل، حواس پنجگانه را بعهده دارد (دیدن، شنیدن، بوةـیدن، چشیدن، لمس کردن.) از طریق این حواس تجارب خود را وارد ضمیر تاریک می کنیم. بهتر بگوةـیم روح انسان آنچه را که از طریق حواس پنجگانه در ضمیر روشن قرار می دهیم گرفته و در قفسه های ضمیر تاریک بصورت تصویر بایگانی می کند، تا هر وقت که بخواهیم، به آنها دسترسی پیدا کنیم. باید از طریق ضمیر روشن آنچه را که دنبالش هستیم به روح بسپاریم تا برایمان بیاورد، بعنوان مثال اگر بگوةـیم خاطرات خوش 6 سالگی مرا بیاور. روح در قسمت خاطرات خوش، در زمانی که 6 ساله بوده ایم دنبال خاطرات می گردد.
در این زمان که روح به جستجو در ضمیر تاریک ما مشغول است، از هیچ چیز اطلاعی نداریم. زمانیکه به آنها دست یافت، همانطور که ثبت کرده است ، به ضمیر روشن می آورد تا ما درک کنیم. پس این ما هستیم که می توانیم کنترل روح را به عهده بگیریم در غیر اینصورت روح، ما را کنترل می کند - کافی است که از طریق یکی از حواس پنجگانه خبری به روح بدهیم، بعنوان مثال با دیدن کسی، بیاد شخصی بیفتیم که در5 سالگی ما را اذیت کرده است، دراین موقع روح بطور خودکار در قسمت خاطرات بد که در قفسه های ضمیر باطن به ثبت رسانده است، دنبال این شخص می گردد. و اگر دستور توقف ندهیم همچنان به کارش ادامه می دهد و ما همان حالت هاةـی را پیدا می کنیم که در آن زمان داشته ایم. بنابراین باید دستور داد تا از جستجو کردن دست بردارد و او را به خاطرات خوش سرگرم کرد.
قبل از خواب، با بخواب رفتن ما، ضمیر روشن هم بخواب می رود و کنترل حواس پنجگانه را از دست می دهد، یعنی نه می شنویم و نه می بینیم. ضمیر باطن که همیشه بیدار است فعال تر می شود. اینکه قلب ما چقدر بزند و یا اینکه چقدر اکسیؤن به کبد برسد و... از وظایف ضمیر تاریک می باشد. باید به ضمیر باطن دستور داد، "می خواهم خواب خوشی داشته باشم و صبح سرزنده و با نشاط از خواب بیدار شوم " در این حالت است که روح را وادار کرده ایم تا آنچه ما را در روز آزار داده است فراموش کرده و خواب خوش ما را تضمین کند.
ضمیر تاریک قدرت تشخیص ندارد. آنچه از ضمیر روشن دریافت می کند برایش لازم الاجرا است، بدون آنکه بداند این کار شر است یا خیر، لذا باید آنچه را به ضمیر تاریک می سپاریم به ضرر ما نباشد. وقتی پیوسته به موضوعی که از آن وحشت داریم فکر کنیم این موضوع در ضمیر باطن ثبت می گردد، و عینا" همان را انجام می دهد ضمیر باطن نمی تواند تشخیص دهد که این موضوع خواسته ما نبوده است، بلکه از آن نفرت داشته ایم. در چنین صورتی می گوةـیم از هر چه بدم آمد سرم آمد.بیشتر افراد فقط در هنگام گرفتاری که راه به جاةـی نمیبرند،از طریق ضمیر تاریک دست به دعا برداشته و از خالق یکتا خواهان راه حل می شوند. افراد با ایمان همیشه و در همه حال رابطه خود را با خداوند قطع نمی کنند. همانطور که قبلا" نیز گفته شد ضمیرهای باطن، کلیه افراد با یکدیگر در تماس هستند ولی خود اطلاعی از آن ندارند. اگر از کسی نفرت داشته باشیم ولی تصویری از او در نظر مجسم کنیم که در حال خنده ما را در آغوش گرفته و عذرخواهی می کند و این کار را چندین بار تکرار دهیم، ضمیر باطن، این تصویر را دریافت کرده بدون آنکه خودش از آن اطلاعی داشته باشد بعد از چند روز با کمال تعجب مشاهده خواهیم کرد که هم رفتار ما و هم رفتار او تغییر پیدا کرده است.
پدر و مادر ما با هم ازدواج کردند و ما ثمره ازدواج آنها هستیم.
همانطور که از لحاظ ظاهری مقایسه می کنیم، بعنوان مثال چشم ها به مادر رفته و دست ها به پدر، از لحاظ روحی هم، چنین مقایسه ای وجود دارد. آنچه مسلم است یک قسمت از ما مذکر و قسمت دیگر موُنث است.
قسمت موُنث طراح و قسمت مذکر مجری وجود ما هستند. برداشت ما از پدر و مادر نقش مهمی در آینده امان دارد اگر چنانچه بهر دلیل بعضی ا. حرکات پدر و مادر را در کودکی قبول نداشته ایم باید سعی کنیم لااقل تصویری که از پدر و مادر در ذهن خود داریم تصویری بسیار خوب باشد زیرا در غیر اینصورت مانع بزرگی در سر راه خوشبختی خود ساخته ایم و این کا را بخاطر خودمان هم که شده باید انجام دهیم.
- در نظر داشته باشید که یک طراح می تواند چندین مجری داشته باشد. اگر در زندگی همیشه مجری بوده اید ولی ناموفق. سعی کنید قسمت طراح وجودتان را فعال تر کنید. تا می توانید. در پذیرش مسةـولیت ها کوشا باشید، تاچیزهای عالی نصیبتان شود. اگر قبول مسةـولیت کنید تمام نیروهای درونی شما فعال می شوند، تا از عهده مسةـولیت برآةـید.
- از دیگران توقع نجات و رستگاری خود را نداشته باشیم.
- ضمیر باطن همه چیز را می داند.
- ضمیر باطن مقر و پایگاه عادات است.
- نیروی خلاقه در باطن و نهاد هر کس قرار دارد.
- اگر معتقد به پیشگوةـی های منفی باشید، یقینا" بدانید که آنرا در زندگی خود به چشم خواهید دید، زیرا قانون زندگی قانـــــون باور است.
-گفته ها زمانی مثمر ثمر واقع می شوند، که معنای آنها توسط ضمیر باطن پذیرفته شده باشند.
- اگر روزی فقط نیم ساعت درباره آرمانها، هدفها و آرزوهایتان به تعمق بپردازید بی گمان متحول خواهید شد و خود این تحــول باطنی را احساس خواهید کرد.
- اگر کسی هر رویا و آرزویی را از سر خود بدر کند و فکر ترقی و پیشرفت را در دل نپرورد،طبعا" بسان آب راکدی در جا خواهـــــد ماند و از لحاظ روحی پؤمرده خواهد شد.
- هر حادثه که در اطراف ما بخواهد، اتفاق بیفتد، ابتدا در ذهن ما نقش می بندد.
- سرنوشت و تقدیر همان اندیشه ایست که بسر راه می دهیم.
- فکر عوض کردن دنیا را نداشته باشید، این شما هستید که باید عوض شوید.
- هدف تفکرات عمیق، هدایت روح در مراحل مختلف حیات است.
- بسیاری از مردم تنها، تن خود را حرکت می دهند ولی روحشان سالهاست که از حرکت و پیشرفت بازمانده است.
- کاری انجام دهید، که از آن واهمه دارید، در آن صورت مرگ ترس، حتمی است.
- حالت روحی هر کس علت و حاصل تمام تجارب او در زندگی می باشد.
- اگر ترس دارید، ضمیر باطن را مخاطب قرار دهید، "من به تو دستور می دهم که هیچ ترسی بخود راه نده، تــرس ر ا از وجــود من خارج کن، خدا با من است و جاةـی که خدا است جاةـی برای بدی و ترس و درد نیست."
-پایان کار بایستی با آغاز کار هماهنگی داشته باشد، اگر در ابتدا ترس از شکست وجود دارد، نمی تــــوان درپایـــان انتــظار موفقیــــت داشت.
- هر حادثه دارای دلیل و مقصودی است که به مصلحت ما است.
- بزرگترین عامل جلوگیرنده اغلب مردم، ترس از شکست است.
- قبول مسةـولیت، یکی از بهترین معیارهای تواناةـی و بلوغ شخص است.
- برای بهره بردن از چیزی، شناخت کامل آن لازم نیست.
- بزرگترین سرمایه شما دیگرانند هر قدر بتوانید دیگران را مجاب کنید بهمان اندازه سرمایه شما بیشتر می شود.
- کار باید نوعی تفریح باشد.
- داشتن آگاهی کافی نیست، آنچه ما را به هدف می رساند، عمل است و برای عمل باید تصمیم های انگیزه دار بگیریم.
- افراد موفق می دانند چگونه در موهبتی که به هیچ کس به قدر کافی داده نشده است، یعنی در وقت صرفه جوةـی نمایند.
- اگر معتقد باشید که می توانید کاری را انجام دهید، یا برعکس عقیده داشته باشید که نمی توانید،کاری را انجام دهید در هـــر دو صورت درست فکر کرده اید.
وقتی تصمیم به کاری می گیرید، تمامی دانسته های خود را از طریق ضمیر روشن، روانه ضمیر باطن میکنید و این ضمیر باطن است، که پس از تحقیق، جوابی به شما می دهد، که مثلا" آری یا نه. در نظر داشته باشید که ضمیر برای پاسخ گفتن، از تمامی تجارب شما از طفولیت تا بحال، اعم از شکست موفقیت - تلخ و شیرین و هم چنین از ضرب المثل هاةـی که در ذهن خود سپرده اید و تکیه کلام هاةـی که بنابر عادت می گوةـید استفاده می کند. باید ببینید چه ضرب المثل هاةـی برای ذهن شما قابل قبول است. ضرب المثل هاةـی که در ذیل آمده است، همراه با تاثیری که می تواند برعملکرد شما داشته باشد، بطور خلاصه بیان شده است. مسلما" افراد ناجوربین برداشتشان با افراد جوربین فرق می کند. اگر از کسی بخواهید که سه ضرب المثل بگوید خیلی سریع متوجه خواهید شد که چگونه فکر می کند و برداشتش از محیط چیست. این ضرب المثل ها می تواند برروی افراد ناجوربین چنین اثراتی داشته باشد.
1- هر که خربزه می خوره پای لرزش هم باید بنیشیند: ترس از لرزیدن باعث می شود که خربزه نخورد همیشه منتظر یک واقعه بد هست.
2- آدم مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد: در زندگی خود را همیشه کنترل می کند و این نیروی زیادی را بهدر میدهد، به همه چیز بدبین است. چطور می توان درپایان کار موفق بود، وقتی در ابتدا به شکست فکر کنیم.
3- هر که بامش بیش برفش بیش : ترس اینکه برف زیادی باید بروبد - نمی گذارد که بام های بیشتری داشته باشد. چه بسیـــــــار هستند افرادی که حالت ناجی ها را دارند و ناخودآگاه قربانی ها را به طرف خویش جذب می کنند، تا به آنها کمک مالـــی یا معنوی کنند و چون نتوانسته اند، قربانی درون خود را نجات دهند، و از طرفی نمی توانـــند به قربانــی ها جـــواب رد بدهنـــد، ناخودآگاه توان پول در آوردن و کمک کردن خود را کاهش می دهند، تا جاةـیکه حقیقتا" نتوانند به آنها کمک کنند، کـــه در چنین حالتی از کمک کردن به خود نیز عاجز می شوند.
4- جوجه را آخر پاییز می شمرند: در حین انجام کار راضی نیست و همیشه ترس از عاقبت کار دارد.
5- شخصی را توی ده راه نمی دادند سراغ کدخدا را می گرفت : هر وقت که تصمیم می گیرد کاری را انجام دهد اعتمـــاد به نفس را از دست داده و خود را مستحق آن نمی داند. و همیشه در رویا زندگی می کند.
6- ماراز پونه بدش می آید، دم لونه اش هم سبز می شود: زیاد به چیزهاةـی که بدش می آید فکر می کند و بطرف آنها هم کشیده می شود.
7- موش تو سوراخ نمی رفت جارو بدمش بستند: قدرت خود را همیشه کمتر از آنچه که هست می پندارد.
8- مرغی که انجیر می خوره نوکش کج است : فکر می کند موفق ها، آدم های خارق العاده ای هستنــد. در حالیکـــــه خواستــــن توانستن است هرکس بخواهد می تواند موفق باشد. مشروط بر اینکه چیزهاةـی را هم که نمی خواهد بداند.
9- سالی که نیکوست از بهارش پیدا ست : همیشه انتظار پیش آمد بدی را دارد چگونه می توان موفق شد؟ وقتــــی در ابتدا کــــار پایان کار را شکست خورده بدانیم.
10- یک بز گر گله را گر می کند: برای شروع باید همه چیز مهیا باشد و کوچکترین ناملایمات او را دلسرد می کند.
11- بار کج به منزل نمی رسد: فکر می کند این تنها صداقت است که موفقیت می آورد،
در حالیکه خیلی ها صــــادق هستنــــد ولی ناموفق، منظور از بار کج، باری است که یک طرف آن عقل و طرف دیگر قلب می باشد. باید هماهنگی بین عقل و قلب وجود داشته باشد تا موفق شد.
12- زندگی برای کار، یا کار برای زندگی
13- دیگران را نمی شود تغییر داد، باید خودمان را تغییر دهیم، که البته منظور وفق دادن نیست.
14- با یک گل بهار نمی شود. کشش لازم و انگیزه کافی برای حرکت کردن ندارد در حالیکه بهار هم با اولین گل آغاز میگردد و طولانی ترین راه هم با اولین قدم شروع می شود.